dot
dot
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

مفتخر به آشنایی با شرلوک هولمز و هالی گولایتلی

با افتخار کتاب اول مجموعه شرلوک هولمز رو به اتمام رسوندم.

گمونم دیگه با نثر ادبیات معمایی آشنا شده باشم.

برای من لذتی بالاتر از دنبال کردن عملیات شرلوک هولمز در جریان تحقیقات حرفه‌ای‌اش وجود نداشت؛ خوشم می‌آمد شاهد کارکردنش باشم و استنتاج‌های سریعش را تحسین کنم، نتیجه‌گیری‌هایی که از فرط سرعت به اعمال شهودی می‌مانست ولی در واقع همیشه متکی بر یک شالودۀ منطقی بود و به کمک آن مسائلی را که به اون عرضه می‌شد حل می‌کرد. -دکتر واتسن، داستان نوار خال‌خال

توجه شرلوک به جزئیات و تغییر رفتار در مواجهه با شخصیت‌های متفاوت ویژگی‌هایی بودن که بیشتر از همه به چشمم اومدن.

برای دنبال کردن بقیه ماجراها حسابی مشتاقم و تا هیجده‌تا داستان دیگه رو تموم کنم حالا حالاها درگیر هوش خارق‌العاده شرلوک می‌مونم!



امروز مربای آلبالو خونگی آماده شد. قیافه‌اش خیلی خوشگله. رنگش تیره و منحصربه فرده و طوری که می‌درخشه تمام توجهم رو به خودش جلب کرده.

این هفته وسوسه‌های شیطانی زیادی سر راه رژیمم بودن و منم از همه‌شون سربلند گذشتم، اما این یکی از همه‌شون قوی‌تره. لعنتی! کاش می‌تونستم فقط امتحانش کنم!

تنها دفاعم دور موندن از آشپزخونه تا حد امکانه.

پیشنهاد رستوران دیشب از طرف من بود. فکر می‌کنم اگه می‌گفتم می‌خوام یه کروکودیل توی اتاقم نگه‌دارم انقدر تعجب نمی‌کردن. من همیشه مخالف سرسخت رستوران رفتن‌های دم‌به دقیقه‌ای‌مون بودم، اما این‌بار فرق داشت و من به شدت هوس یه بشقاب پاستای گرم و خامه‌ای کرده بودم.

یه کافه جدید توی خیابون‌مون افتتاح شده. جالبی‌ش اینه که ساختمونش کاملا چسبیده به یه کافه‌ی دیگه‌ست که اونم چند ماهیه شروع به کار کرده.

ولی این حقیقت پوشیده نیست که توی محله‌ی ما باز کردن کافه یعنی درآمد بالای تضمینی. مهم نیست چقدر گرون یا بی‌کیفیت باشه، کارت همیشه می‌گیره. من که جایی دل‌انگیزتر و رومانتیک‌تر از کافه نمی‌شناسم. یادمه بچگی با خودم فکر می‌کردم اگه بخوام یه شغل نیمه‌وقت داشته باشم، پیشخدمت کافه انتخاب اولمه.

یاد امِلی افتادم. وای که چه فیلم دوست‌داشتنی بود :)


افتخار دیروزم دیدن فیلم "صبحانه در تیفانی" بود.

می‌خوام از همین چند بازیگری که می‌شناسم شروع کردن به فیلم دیدن تا بالاخره به یه شاهکار فراموش‌نشدنی (البته شاهکار به سلیقه شخصی) رو به رو بشم.

شخصیت هالی تامل برانگیز بود. انگار تنها کسی که متوجه وضع آشفته و درهَم زندگی‌ش نبود خودش بود. به نظرم با ارزش‌ترین چیز ایستادن و موندن پاول کنار هالی بود. شاید سر و سامون دادن هالی غیرممکن به نظر می‌رسید، با این حال پاول ترک‌ش نکرد و این مدت از علاقه‌ش کاسته نشد.

  • باید پولدار باشه، مگه نه پاول؟ کسی که بتونه کمکت کنه.
  • اون دختریه که حتی نمی‌تونه به خودش کمک کنه. ولی من می‌تونم کمکش کنم و این تغییر بهم حس خوبی می‌ده.

فیلم بعدی لیستم "تعطیلات رومی"ـه. قدیمی‌تر، و این‌طور که حدس می‌زنم ملایم‌تره.

غرق شدن در دنیای کتاب و فیلم تجربه‌ی فوق‌العاده‌ست که همه بهش احتیاج دارن. ❤

11 تیر 1402

شرلوک هولمزفیلمکتابشروع کار
او نیست با خودش. او رفته با صدایش، اما خواندن نمی‌تواند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید