از یه سفر سه روزه برگشتم.
واقعیتو بگم به محض این که رسیدم فهمیدم نه حوصلۀ انجام کاری دارم نه توانشو.
ولی خب چه میشه کرد، زندگی باید به روتین برگرده.
تو راه یه اتفاق کاملا مشابه افتاد.
دقیقا همون گفت و گو دربارۀ دین با پسرخاله، تنها با فرق اینکه اونطرف مکالمه مامانم بود و قطعا اختلاف عقیدهها یه عالمه تکانش ایجاد کرده بودن.
خداروشکر صد هزار مرتبه شکر هدفون همراهم داشتم. حتی یه لحظه هم نخواستم گوشم به حرفهاشون بخوره، نمیخواستم مثل اون سری عصبی شم.
امشب دومین شب قدره.
شب قدر قبلی در شهر قم گذشت، و خب سادهترین کار اونجا مومن بودنه.
راستشم بگم، بدم نمیاد. از همراهی کردن خانوادهام در حرم و مسجد و سفره افطار لذت میبردم.
این نباید مشکلی داشته باشه درسته؟
مشکل وقتی شروع میشه که میبینی دیدگاه تو نسبت به دین و خدا صد و هشتاد درجه با دیدگاه اکثر مردم جامعهات متفاوته.
من حتی تلاش هم نمیکنم ازش دفاع کنم. این یه مثال قدیمیشه.
واقعا هم برام مهم نیست عقایدم با دیگران یکی باشه.
اگه قرار بود مهم باشه که دیگه وجه تمایزی بین من و دیگران نبود.
ولی خب.. بازم آزاردهندهست. تو قلبا به خدا باور داری، تو قرآن رو حقیقت میدونی، اما انگار آدمهای دیگه میخوان تو رو سمت عقیدۀ خودشون بکشونن.
حتی اگه حرفی نزنن، حتی اگه به موضوع هم اشاره نکنن، بازم این حس هست.
این حس ناخوشاینده. اصلا نمیدونم تو این دوره زمونه کسی حرفمو درک میکنه یا کلا دارم به یه زبان دیگه حرف میزنم -مینویسم_.
واقعا نمیدونم. هر کی اطرافمه یا مذهبی چشم و گوش بستهست یا آتئیست که زده زیر همه چی.
نمیدونم چه تعداد آدم انگشت شماری مثل من این بینابین سعی میکنن خدا رو در وجود خودشون پیدا کنن.
اصلا ولش کن. با این کلنجارها به جایی نمیرسم.
با همۀ انرژی نداشتهم اتاقمو جمع و جور کردم، خریدهامو (بیشتر لوازم التحریر که خودمو بابت داشتنشون خوشبختترین آدم دنیا میدونم) سر جاشون گذاشتم.
موقع آماده کردن شام پروندۀ جدید مریجین -اد گین- رو گوش دادم. و الان، ساعت نه و نیم شب نشستم پشت کامپیوتر. در حالی که میدونم کلی کار خورد و ریز انجام نشده دارم.
بذار اینو بگم. تو این مدته که مسافرت میرفتیم، کلی آهنگ باحال برای ماشین تو جاده پیدا کردم -که قطعا همهشون رو تو هدفونم تنها گوش میدادم-.
الان رفتم تو مود آهنگهای لاتین، سوینگ و البته دلبند همیشگیم، جَز.
بیشتر از یوتیوب، ولی یه سایت خارجی بدون فیلتر هم میشناسم.
بهت میگم، ولی بین خودمون بمونهها!
اسمش boomplay ئه. از همه جا هم میشه دانلودش کرد.
تقریبا بیشتر آهنگ های یوتیوب توش پیدا میشه.
خلاصه، این موسیقی هم شد یکی از لذت بخشترین قسمتهای سفرم.
الانم دیگه بهتره بند و بساطم رو جمع کنم و برم. ولی قبلش بذار یه تیکه از مکالمۀ دیشب با دوستم رو نشون بدم: (من خط تیره، دوستم بهعلاوه)
+ خوش بگذرون، کیف کن حسابی.
_ نمیدونم چرا هر دفعه اینو میگی احساس عذاب وجدان میگیرم.
+چرا؟ خوش نگذرون.
_ عذاب وجدان نگیرم؟
+ چرا باید بگیری ؟!؟ اصلا دیدار با فامیل و دوست برای همینه. که لذت ببری.
_ آخه یادم میاد خیلی از بچههای دیگه این تجربه و حال خوب رو ندارن.
+ خب مهم نیست. مهم اینه که یکی این وسط حال خوب رو تجربه کنه. آدما با دیدن حال خوب انگیزه میگیرن. بعدشم، تعریف خوش گذروندن برای آدمها فرق میکنه.
_ آره اینم یه قضیه دیگهست...
+ تو نباید خودشتو درگیر این چیزا کنی! خودتو فدای دیگران نکن!
(اینم پشت صحنه بگم که این دوستمون کل تعطیلاتو تهران بوده. اگه خودش مسافرت رفته بود انقدر معذب نبودم. فقط میخواستم از خودش بشنوم که دل بنده خدا رو با تعریف کردنام آب نکرده باشم. ولی خب حرفش حق بود.)
12 فروردین 1403