سلام، سینا هستم و دوباره دارم اینجا مینویسم.
نوجوان مثل خمیری است که تازه توانسته دست در بیاورد و خودش را شکل بدهد. کودک همان خمیر است ولی دستش برای دیگری است؛ و جوان در ایام نوجوانی یا کار با دست یاد گرفته یا نگرفته ...
هم خمیر هست، هم دست. پس یادگیری مهارت دستورزی است که در این ایام حیاتی است...
همین ابتدا اضافه کنم که نوشته هایم حاصل خوانده ها، شنیده ها و دیده هایم در طول این چند سال است. مضاف بر اینها احتمالا مخلوطی چگال از تجربیات شخصی است که این مسئله خودش دلیلی بر این ماجراست که الزاما قابل تعمیم نیست. سعی میکنم که برای برخی حرف هایم از منابعی استفاده بکنم ولی بازهم وزنه بر روی تجربه زیسته ام است!
این نوشته علاوه بر نوجوانان به درد، والدین، جوانان و بزرگسالان هم میخورد. باید اضافه بکنم که این آموزش نیز همانند هر آموزش دیگری نیاز به شخصی سازی دارد.
از مخاطبین صفحه مجازی ام این سوال را پرسیدم، غالبا پاسخشان یادگیری مهارت هایی مثل زبان، برنامه نویسی، هنری مثل نقاشی یا موسیقی، کارهای کامپیوتری، ورزش و از این قبیل موارد بود. سوال اصلی این است که اگر ما بگوییم نوجوان این چیزها را یادبگیرد و فضا را هم فراهم بکنیم نوجوان یادمیگیرد؟
نوع دیگر پاسخ ها حول محور مهارت های نرم میچرخید. تفکر نقاد یادبگیرند، برنامه ریزی بیاموزند، درک از اقتصاد داشته باشند، تفکر یادگیرنده داشته باشند، کتاب توسعه فردی بخوانند. اینها خوب است ولی آیا یاد میگیرند؟ بر فرض که جواب سوال اول بله باشد. اصلا چگونه میخواهند یادبگیرند؟
تجربه ام را نقل میکنم از یاددادن مهارت به نوجوانان 16 ساله (تازه نه در مدرسه که محیط اجبار و زور است، در موسسه ای که همه با اختیار (احتمالا) آمده اند تا چیز های مختلف یادبگیرند.)
سیر درسی که طراحی کرده بودم این بود. آموزش یادگیری، هدفگذاری، برنامه ریزی، نظم، طراحی رفتار و عادت سازی، تفکر نقاد! روی کاغذ زیبا بود. نه؟ توی تجربه هم بد نبود، ولی آن چیزی که انتظار داشتم نبود، در بهترین حالت اگر از این بچه ها بخواهم سوالی در خصوص جلساتی که داشتم بکنم شاید حدود 10 درصد مطالب کلیدی دوره را به خاطر داشته باشند. آنها نه مینوشتند و نه حتی به کار میگرفتند! با خودم فکر میکردم که ای کاش کسی به من متد GTD را در این سن آموزش میداد یا مثلا میگفت که چگونه عادت بسازم، ولی انگار یک جای کار میلنگید. من آن جای لنگ را میخواهم بازش بکنم.
سن نوجوانی سن سرک کشیدن است، سن تجربه کردن است. چه میشود که دست ها یادمیگیرند که چگونه باید کار بکنند؟ ساده است، امتحان میکنند، شکست میخورد و "احتمالا" یاد میگیرند. هر چه احتمال این این واژه "احتمالا" را بالا تر ببریم بهتر است. و در کنار آن بالا بردن نرخ امتحان هم تعیین کننده است. سن نوجوانی سن تجربه است. سن یافتن یک چیز قطعی برای زندگی، یک دغدغه واحد برای ادامه دادن، یک زندگی بدون خطا و... اصلا نوجوانی اینگونه نیست. نوجوانی سن بازی است، بازی ای که غنی باشد، تجربه ای که هرز نباشد، غنی باشد. منظورم از هرز بدون اندوخته است. یک تجربه درس خواندن میتواند هرز باشد، همانگونه که تجربه بیرون رفتن با دوستان و خرابکاری و توقیف شدن توسط ناظم مدرسه احتمالا تجربه غنی ای هست.
برای خودتان کار را بزرگ نکنید، فکر کنید قرار باشد که فقط یک مهارت به نوجوان بیاموزید. آن یک مهارت چیست؟ به نظر میرسد که آن مهارت جستجوگری است. جستجوگری یعنی مهارت یادگرفتن، مهارت عمیق تجربه کردن و درس گرفتن. اگر شما 100 مهارت هم به نوجوان یاد دادی و در مغزش (فرضا که توانستی) فرو کردی برای مهارت 101 نوجوان همچنان به تو نیاز دارد؛ اگر جستجوگری را یادش نداده باشی...
ماهی گیری (جستجوگری) را یاد بده ...
اگر بخواهم لیستی بگویم که یک ذهن جستجوگر آنها را در خود دارد این موارد در آن قرار میگیرند.
دریغ نکردن خود از تجربه عمیق (معقولانه):
اینگونه فکر میکنم که زمان نوجوانی و جوانی وقت تجربه کردن است، نوجوانی وقت تجربه کردن آزمایشی است و جوانی تجربه کردن کمی محدود تر. نکته مهم در این تجربه کردن، عمیق بودن آن است. تجربه عمیق یعنی تجربه ای که قبل از آن با بعد از آن متفاوت است. وقتی یکبار شکست میخوری احتمالا عیبی ندارد. بار دوم هم قابل چشم پوشی است ولی اگر سه بار شکست خوردی احتمالا تجربه ات هرز بوده است. هرز یا عمیق بودن ربطی به خود تجربه ندارد، بلکه به تجربه گر وابسته است. پس اولا ذهن جستجوگر به دنبال تجربه راه می افتد. ثانیا از دل تجربه درس بیرون میکشد.
نیاز سنجی:
اگر برای چیزی داری حرکت میکنی و میبینی جایی از حرکت ناهمخوان است، خودت باید نیازت را تشخیص بدهی. این تشخیص خودت میتواند این باشد که از کسی کمک بگیری یا اینکه دست به کاری بزنی یا اینکه اصلا حرکت را رها بکنی...
پیدا کردن مسیر:
مرحله بعد از شناخت نیاز، عمل یادگیری است. اینکه چگونه دنبال چیزی بروی، دنبال چه چیزی بروی و چه مسیری را دنبال بکنی مهارت پیدا کردن مسیر است. آنهایی که ته یک چیز را در می آورند، در خصوص یک چیزی اطلاعات نسبتا جامعی دارند، دیدشان نسبت به موضوعی کامل است معمولا این مسیر را خوب طی کرده اند.
طبقه بندی پردازش مطالب:
طبقه بندی و پردازش در سیستم شاگرد و استادی معمولا توسط استاد انجام میشود. اتفاقی که در بسیاری از موقعیت های زندگی رخ نمیدهد. هرچند وجود استاد چه از بابت روشن کردن مسیر و چه از جهت طبقه بندی و پردازش کار ما را بسیار راحت میکند ولی باید بدانیم که ما در اکثر اتفاقات زندگی خودمان باید این سه مرحله را طی بکنیم. اگر مسیر یادگیری را پیدا کردیم و اطلاعات را بیرون کشیدیم ابتدا باید نظام مندشان بکنیم و سپس از حالت خام به حالت پردازش شده در بیاوریم.
به کار بستن:
معمولا داستان یادگیری در مراحل قبلی تمام میشود. ولی مهم ترین بخش یادگیری این نقطه است. عمل! داشتن اطلاعات زیاد در خصوص تکنیک های فوتبال شما را فوتبالیست نخواهد کرد، این تمرین و به کار بستن دانش است که در زندگی شما پیشرفت ایجاد میکند. (البته که طی کردن مراحل قبلی بدون به کار بستن آنها شما را باز هم از میانگین جامعه متمایز میکند!)
بازبینی:
و اما اگر علمت را به عمل در آوردی و دیدی که دوباره حرکت لنگ میزند مسیرت را بازبینی میکنی. ایراد از چه بوده، و فرایند را اصلاح میکنی.
تفکر انتقادی:
فکر میکنم بدانیم تفکر انتقادی چیست. ویکی پدیا اینگونه نقل میکند: فردی که تفکر نقاد دارد قادر است پرسشهای مناسب بپرسد و اطّلاعات مربوط را جمعآوری کند. سپس با خلاقیت آنها را دستهبندی کرده و با منطق استدلال کند؛ و در پایان به یک نتیجهٔ قابل اطمینان دربارهٔ مسئله برسد. اینکه بتوانیم سوال های درست بپرسیم و هر چیزی را در ابتدای کار فرض نگیریم و بتوانیم درست فکر بکنیم به ما در عمیق تجربه کردن بسیار کمک میکند.
تفکر استقرایی:
بگذارید با یک مثال منظورم را توضیح بدهم. اگر در مدرسه دو نفر رو ببینید که رابطه صمیمانه ای داشتند و بعد از مدتی رابطه آنها به هم خورده است واکنش شما نسبت به این رویداد چیست؟ اگر توانستید از این ماجرا یک درس برای زندگی خودتان بگیرید یعنی شما تفکر استقرایی خوبی دارید. ما از هر اتفاق پیرامونمان میتوانیم تجربه بیرون بکشیم و این نرخ بیرون کشیدن بستگی به تفکر استقرایی ما دارد.
پادشکنندگی: شاید در موردش شنیده باشید. کتاب نسیم طالب به نام "پادشکننده" در این مورد صحبت میکند. اگر میخواهید بیشتر در این مورد بخواند به کلیک کنید. اگر چیزی پادشکننده باشد یعنی چی؟ یعنی اگر بیفتد زمین نمیشکند؟ به این شیء میگوییم نشکن و نه پادشکننده. پادشکننده یعنی اگر بیفتد زمین، قوی تر میشود! استخوان در بدن اینگونه است، با شکست های ریز قوی تر میشود و... اگر از نوجوانی یادبگیریم که در پس هر تجربه تلخ و شکست خورده ای نکته ای نهفته است که میتوان از آن استفاده کرد، پادشکننده شده ایم. بعد از اینکه شکست خوردیم اگر درست عمل بکنیم احتمالا برای بار دوم یا سوم دیگر آن اشتباه را نخواهیم کرد. نکته مهم این است که در موقعیت های نسبتا مشابه میتوانیم تصمیم های بهتری نسبت به فردی که در موقعیت های قبلی شکست نخورده، بگیریم. برای پادشکنندگی باید چند چیز را یادبگیریم. یکسری از مهارت ها را در بالا آوردم (تفکر استقرایی، زیاد تجربه کردن و...) ولی یکی دیگر از ارکانی که باید به آن توجه بکنیم توانایی رها کردن است.
رها کردن: اگر شما بخواهید زیاد تجربه بکنید، باید یاد بگیرید زیاد هم رها کنید. به هر کمپانی بزرگی که نگاه بکنید، میتوانید لیستی بلند بالا از محصولات شکست خورده اش را ببینید. اگر قرار بود این کمپانی ها به جای تمرکز بر روی پروژه های موفق خودشان بر روی پروژه های ناموفق خودشان هم تا ابد سرمایه گذاری بکنند احتمالا این موفقیت را نداشتند. باید یادبگیرید که رها کنید.
عزت نفس و اعتماد به نفس: کسی که میخواهد جستجوگر باشد باید هم خودش را ارزشمند بداند (فارغ از شکست هایش) و هم جرئت امتحان کردن داشته باشد. برای افزایش این احساس راهکار هایی را در ادامه پیشنهاد کرده ام.
تشویق به تجربه:
اگر نوجوان به شما میگوید که میخواهد چیزی را تجربه کند (معقول) جلوی آن را نگیرید. همین تعدد تجربه و شکست هست که جهان بینی درستی در آینده خواهد ساخت. بعضی اوقات نوجوان نمیداند اصلا راهی وجود دارد. این وظیفه شماست که گزینه در اختیار او بگذارید و حق انتخاب به او بدهید.
روایت:
مگر چقدر میتوانیم خودمان تجربه بکنیم؟ اینجاست که اهمیت روایت مشخص میشود. داستان خواندن، فیلم دیدن و مشاهده زندگی و تجربه دیگران است که در کنار تفکر استقرایی درست میتواند نقش همان تجربه عمیق را ایفا بکند. پس، از دیدن، شنیدن، خواندن و تجربه کردن نترسید. البته که ذهن خود (یا نوجوان) را از خرعبل پر نکنید، فکر میکنم هم نوجوان بداند چه چیزی مزخرف است هم شما. اهمیت خوراک خوب در این سن قطعا انکار نشدنی است. معنای حرفم از تعدد تجربه، پر کردن ورودی های کم ارزش نیست! ولی اینکه چه چیزی کم ارزش است را نباید با اهمیت آن کار در بزرگسالی خودتان مقایسه بکنید!
تقدم مطالب درکی بر مطالب انتزاعی:
در این سن این مطلب به حد اعلی خودش میرسد. بعید است که تاثیری که یک رمان روی زندگی یک نوجوان میگذارد با یک کتاب توسعه فردی قابل مقایسه باشد. در این سن بیشتر از اینکه منطق حاکم باشد احساسات دخیل است. این مسئله شاید در دیدگاه اول تهدید باشد ولی واقعا اینطور نیست. این ماجرا به نوجوان این اجازه را میدهد که بیشتر بتواند تجربه بکند. برای آموزش سعی کنید بیشتر از رسانه های احساسی مثل رمان و فیلم و مطالب درکی استفاده بکنید.
جایگذاری: یک تمرین جالب این است که میتوانید یک داستان را با نوجوان پیش ببرید و در فضا قرارش بدهید. سپس در میانه راه از نوجوان بخواهید که به جای شخصیت اصلی ماجرا تصمیم بگیرد.
تجربه یادگیری را شروع کنید:
مهم شروع کردن است. احتمال زیاد اگر کارتان را خوب انجام بدهید نوجوان بسیاری از چیزهایی که تجربه کرده و یادگرفته را رها خواهد کرد و خواهد فهمید که به آنها علاقه ای ندارد. و بالاخره در این میان کم کم چیزهایی واضح میشوند.
دغدغه سازی:
همه این حرف ها بدون وجود دغدغه در نوجوان هیچ معنایی ندارد. شاید شما فکر بکنید که فلان مهارت، بسیار ضروری است ولی مسئله این است که تا وقتی که از نظر نوجوان این مسئله ضرورتی نداشته باشد این فکر شما برای خودتان محترم است و نه برای نوجوان! خب چگونه دغدغه بسازیم؟
الگوسازی:
این سن خوراک اطوره سازی، خرافه پرستی و از این قبیل داستان هاست. ولی از همین ماجرا هم میتوان در جهت درست استفاده کرد. ارائه الگوهای خوب و دستیافتنی موتور محرک بسیار خوبی برای نوجوان است. بعضا همین الگو ها دغدغه های نسبی هم برای نوجوانان شکل میدهند.
اهمیت دایره ارتباطی:
حداقل در سن راهنمایی و دبیرستان موضوع دوست هم برای خود نوجوان دغدغه است و هم برای خانواده و اطرافیان. روابط دوستانه خودش یک کتاب پر از تجربه است. شکست ها در رابطه، برقراری ارتباط جدید، نحوه تعامل با دایره دوستان و... همه اینها مواردی هستند که اگر خوب تجربه بشوند قطعا میتوانند اثر پررنگی بر روی زندگی اجتماعی فرد در آینده بگذارند. چیزی که در این فرایند مهم است اثر زیان بار رابطه ها در کنار روابط سودمند است. دیگر شاید نتوان با اطمینان گفت مهم نیست نوجوان با چه کسی وارد رابطه میشود، چون شاید خارج شدن از رابطه یا اتفاقاتی که به تبع آن می افتند کمی خطرناک باشد.
باید این را در نظر گرفت که دایره ارتباطی محصور به دوست نمیشود، داشتن افرادی که شخص بتواند به آنها تکیه کند و از آنها تاثیر بپذیرد هم جز لاینفکی از این ماجراست. همان ماجرای الگو سازی پیش می آید و در کنار آن اهمیت یک همراه خوب. پس تجربه عمیق از دوست، همراه، الگو و مشاور در ادامه بسیار کمک کننده است.
ایجاد عزت نفس:
نوجوان باید یاد بگیرید که فارغ از شکست هایی که در این مسیر میخورد، ارزشمند است. نوجوان باید یاد بگیرد با خودش مهربان باشد و این مهربانی از شما شروع میشود. مربی در ابتدا باید بین دانش پذیر و عمل فرد تفکیک قائل بشود. ارزش یک نوجوان میانگین نمرات پایان سال او نیست، لزوما میزان مهارت هایی که بلد است نیست. و متاسفانه اتفاقی که می افتد این عدم تفکیک است؛ لذا است که سیکل معیوب شکل میگیرد و... اولین گام از جانب شما تفکیک است و فهماندن حس خویشتن دوستی نسبت به فرد مقابل، در ادامه مسیر احتمالا باید دست از سرزنش بردارید، و آرام آرام خود فرد را با خودش آشتی دهید و مهربان بکنید. جملات درونی فرد هم بسیار در این مهربانی درونی موثر است. شاید اینجا نیاز باشد از روش های مستقیم هم استفاده بکنید.
اعتماد به نفس:
برای اینکه کسی جستجوگر باشد باید شهامت امتحان داشته باشد! شهامت تجربه کردن و اینکه توانایی های خود را همسطح با آنچه هست بدانی شاید یکی از ارکان مهم جستجوگری باشد. برای ایجاد حس اعتماد به نفس در نوجوان باید تجربه های موفق را آنگونه که باید درست نشانش بدهید، و اشتباهاتش را نه به پای اشتباه جبران ناپذیر، بلکه به عنوان اصل تجربه و یادگیری بگذارید. دیدن نتیجه کارها و تعدد تجربیات این احساس را به طرز فزاینده ای رشد میدهد.
اهمیت همراهی به جای استادی:
ما عادت کرده ایم که از بالا به پایین آموزش بدهیم، نصیحت بکنیم و ارتباطات ذهنی خودمان را آنگونه که باید به دیگران ارائه بکنیم. شاید نیاز باشد بعضی از جا ها تصمیم گیری و قلاب ماهیگیری را به دست نوجوان بدهیم و بگذاریم خودش به دنبال ماهی برود. اگر در میانه راه سوالی در خصوص قلاب ماهیگیری داشت از ما بپرسد و ما راهنمایی اش بکنیم.
جمله ای معروف هست میگوید که: استاد بر سکو باید تبدیل بشود به همراهی در کناره...
سعی کنید همراهی بکنید تا استادی، این اقدام شما باعث بیشتر تجربه کردن نوجوان هم میشود.
در نهایت نوجوان شما به ابزار هایی در میانه راه نیاز دارد. جعبه ابزاری برای ادامه مسیر فراهم بکنید. این جعبه ابزار بنا به شرایط هر کسی متفاوت میشود. با گشت و گذار در اینترنت و پرس و جو احتمالا بتوانید ابزار های شاخص دیگر را پیدا بکنید. خدا را چه دیدید شاید خودم بعدا یک جعبه ابزار ارائه دادم.
ذهن جستجوگر را شاید بتوان مهم ترین ویژگی یک نوجوان در عصر حاضر دانست. تعدد تجربه های عمیق در سنین نوجوانی و جوانی مهم ترین اندوخته برای ادامه مسیر و واضح تر شدن جهان بینی است. امیدوارم مفید بوده باشد.
نظر خودتان را با من به اشتراک بگذارید و اگر فکر میکنید این نوشته به درد کسی میخورد برایش ارسال بکنید.
خدانگهدارتان باشد :)