همیشه خداحافظی سخت نیست، بعضی اوقات سریعتر باید قال قضیه رو بست و خیلی محترمانه سر و ته قضیه را به هم چسباند و خداحافظی کرد... خلاصه خداحافظ؛ قبل از خداحافظی اما میخواهم ببینم که چه چیزهایی بین من و او گذشته است و بعدا بگویم بای بای :)
بگذار از اول شروع کنیم تا برسیم به آخر ...
اجازه دادی تا یکبار دیگر یکی از تاثیرگذارترین افراد زندگیام را در کنار خود داشته باشم.
یادم دادی که هر کس مسائل را از دید خودش میبیند از جمله خودم، پس زود قضاوت نکنم.
یاد گرفتم که هنر را باید برای خودت داشته باشی چون بسیارند افرادی که دیدشان به هنر با تو تفاوت دارد.
یاد گرفتم که به او اعتماد داشته باشم و او را باور داشته باشم.
یادم دادی که خدا برای بنده هایش واقعا برنامه دارد ("واچیچ")، کار خیر زمین نمیماند...
با تمام وجود یاد گرفتم که دعای خانواده واقعا واقعا واقعا اثر میگذارد...
در فصل دوم واقعا اتفاقات زیبایی در زندگیام افتاد، تجربه های شگفتانگیزی که چیزهای زیادی به من آموخت.
یادگرفتم که تغییر از خود ما شروع میشود، و تاثیر یک محبت است که با همین تغییر درونی حاصل میشود. افرادی که در عین پوچ بودن درونیشان ظاهر زیبایی دارند را بعد از نهایتا سه روز میتوان تشخیصشان داد.
یادگفتم که کار پیچیده انجام شدنی نیست و چقدر سخت است تصمیم گیری برای افراد دیگر با مسئولیت خودت ...
یاد گرفتم که چه راحت میشود پشت پا زد به همه چیز که ساختهای ...
یاد دادی که هر کس خیلی حرف میزند ، خیلی نمیداند ...
با تمام جودم یاد گرفتم که هیچوقت به خودم مغرور نشوم ...
یاد گرفتم که ما نامردیم و او آقای روزگار است.
یادم دادی بعضی وقت ها خوب را باید فدای عالی کرد، ۹ را فدای ۱۰ کرد... کلاس خط را فدای درس کرد!
یادم دادی که هیچوقت نباید رقبا را دست کم گرفت، هرچقدر تلاش بکنی همانقدر موفق میشوی.
یاد گرفتم که دوست یعنی چه و دوستی را ایضاً...
خواستی یادم بدهی که هیچوقت نسبت به افراد خوشبین نبودن هم شاید کمی به دور از انصاف است، ولی من یاد نگرفتم.
یاد گرفتم که کار در دست اوست...
یادم دادی که کار نشد ندارد، افراد زیادی درست و سخت تلاش میکنند...
باعث شدی از تاریخ یاد بگیرم از یزد :) و یادم دادی که هیچوقت هیچوقت هیچوقت نوشتن را رها نکنم...
یادم داد (شایدم تو یادم دادی): افراد بزرگ زندگیات خیلی بزرگترند از آنچه فکر میکردی.
یادم گرفتم از اتفاقات سادهی زندگی میشود درس گرفت حتی از بازی مافیا :)
هیچوقت فکر نمیکردم روزی دوباره دوست داشته باشم که برگردم به مدرسه، حداقل این آرزو را یک دانشآموز سال یازدهمی به زور میتواند بکند، اما تو به من نشان دادی هر حتی میشود آرزوی بازگشت به مدرسه را هم در سر پروراند.
یاد دادی قدر افرادی که دور و برم هستند را کمی بیشتر بدانم، همان ها که با حذفشان از زندگی، زندگیات دیگر آن زندگی سابق نیست. تو کس را از من گرفتی که اصلا انتظارش را نداشتم. اصلا هیچوقت به نبودش فکر نکرده بودم... یاد حرف هایش در فصل دوم میافتم...
یادم دادی که از همه چیز باید درس گرفت ...
و از همه مهم تر اینکه یاد گرفتیم ، او را لازم است.
خداحافظ ای ۹۸ ... به امید ۹۹ با او
صالحی زاده