« دنياي اجتماعي مجموعه سرسام آوري از انتخاب هاي مربوط به چه كسي بودن، چگونه زيستن و چه كاري كردن را پيش روي ما مي گذارد-بدون آن كه سرنخي درباره انتخاب هايي كه بايد به عمل بياوريم به ما بدهد»(گيدنز، آنتوني،1390)
يكي از مهم ترين معضله هاي كه همه انسان ها فارغ از جنسيت و حتي تفاوت هاي اجتماعي و اقتصادي در دوران مدرن با آن مواجهه مي شوند، مساله تعارض ميان نقش ها و تضاد ميان منابعي است كه هويت افراد را تعريف مي كند. اين كه من چه كسي هستم و چه چيزهايي براي من مهم و معنا دار است؟ مي تواند به وسيله جنسيت تعريف شود. من زن يا مرد هستم. يا به وسيله شغل. من پزشك يا معلم هستم و يا دين. من مسلمان يا مسيحي هستم. تحول مهمي كه در دوره مدرن اتفاق افتاده است اين است كه معمولا يك منبع براي تعريف هويت وجود ندارد و منابع مختلفي در تعريف هويت نقش دارند. مشكل زماني پيش مي آيد كه ميان اين منابع تعريف كننده كيستي افراد تعارض و ناسازگاري ايجاد مي شود. در نتيجه مثلا افراد تن به تعريف دين به تنهايي از هويت فردي و اجتماعي خودشان نمي دهند. در نتيجه تعارض ها و تنش هاي نقشي و هويتي افزايش پيدا مي كند. افراد تلاش مي كنند با اهميت دادن به يك منبع تعريف كننده هويت، كيستي خود را بر اساس يك منبع تعريف كنند تا از تعارض و تنش هاي تضاد هويت هاي مختلف در امان باشند اما علي رغم همه اين كوشش ها همچنان تضاد و تنش هاي هويتي باقي مي ماند و تنها مي توان آنها را كاهش داد و نه از ميان برد.
ورود زنان به فضاي اجتماعي براي فعاليت هاي اقتصادي و اجتماعي به معناي افزايش منابع تعريف كننده هويت آنها و در نتيجه تجربه تنش ها و تضادهاي بيشتري است. به خصوص آن كه معمولا ميان هويت جنسيتي، ديني يا قوميتي و نقش هاي سنتي خانه داري، همسري و مادري نوعي سازگاري و تناسب وجود دارد كه با منابع جديد هويتي از قبيل تحصيلات، شغل، فعاليت سياسي و اجتماعي دچار تضاد و تنش مي شود. مهم ترين اين تنش ها تنش ميان نقش هاي مادري و همسري از يك سو و فعاليت اجتماعي و اشتغال از سوي ديگر است. اگرچه بسياري از زنان تلاش كرده اند سطح و دامنه اين تنش را كاهش دهند اما نتايج تحقيقات مختلف نشان مي دهد از فرسودگي هاي جسمي تا فروپاشي خانواده در ميان اين گروه از زنان بيشتر ديده مي شود.
اگرچه به دليل نظام حقوقي و فرهنگي حاكم بر جامعه فعاليت اجتماعي براي زنان مي تواند نوعي انتخاب آگاهانه و از روي علاقمندي و با هدف رشد و كمال باشد اما مشكلات اقتصادي و فقر از يك سو و فشار اجتماعي ناشي از منزلت اجتماعي از سوي ديگر باعث شده است تا عملا بسياري از زنان براي حفظ منزلت اجتماعي خود ناچار از فعاليت هاي اجتماعي شوند. همين اجبار اجتماعي زمينه ساز تحمل چالش ها و فشارهاي ديگري است كه معمولا ذيل عنوان نابرابري و تبعيض جنسيتي طبقه بندي مي شوند:
نابرابري در دستمزد، استخدام، حوزه و موضوعات فعاليت، موقعيت ها و فرصت ها مجموعه اي از تنش هاست كه ناشي از ورود زنان به فضاي اجتماعي و محيط هاي اجتماعي عموما ناسازگار با روحيات و خلقيات جنسيتي آنهاست. در واقع جامعه چه تحت فشار گفتمان برابري خواهانه فمينسني كه بر عدم تفاوت زن و مرد تاكيد مي كند و چه به دليل سيطره سنتي مردان بر فضاي عمومي فضا و امكان هاي مناسب و متناسب با خصلت ها و ويژگي هاي زنانه را ايجاد نكرده است. در نتيجه زنان ناچار از حضور و تحمل در سازوكارها و نظام هاي حقوقي و اجتماعي هستند كه كمترين ميزان تناسب را با خلق و خوي آنها دارد.
آنها ناچارند مثل مردان كار كنند با همان ميزان ساعات كار و در مواقعي با حقوق و فرصت هاي ارتقاي كم تر، در محيط هاي به شدت مردانه و عمدتا با خطر سوء استفاده هاي مختلف و بهره كشي، در همان نظام آموزشي مردانه و با همالن محتوا تحصيل كنند، پابه پاي مردان بدوند و با آنها رقابت كنند و در صحنه سياست و اجتماع نيز ناگزير از رقابت پايا پاي با مردان باشند بدون اين كه اجازه داشته باشند درباره تناسب اين نظام ها و وقواعد حقوقي و اجتماعي با خصوصيات و ويژگي هاي جنسيتي و روان شناخت خود چون و چرا كنند.
حاصل همه اين اتفاقات اين است كه زناني كه فعاليت اجتماعي دارند چه شاغل اند، چه فعال سياسي يا فرهنگي و اجتماعي، با انبوه اي زا چالش ها و تعارض هايي مواجه مي شوند كه نخستين قرباني آن نقش هاي عموما پذيرفته شده مادري و همسري است. در اين جا مساله خانه يا بيرون نيست. چه بسيار زناني كه به ظاهر خانه دارند و در خانه مي مانند اما هيچ يك از وظايف و مسئوليت هاي خانه داري خود را ايفا نمي كنند و به همين سان زناني كه ظاهرا فعاليت اجتماعي دارند اما حاصل كارشان چيزي جز اتلاف عمر و وقت خود و قرباني كردن خانواده نيست.