
یه روز سینا ضیایی تصمیم گرفت بره دنبال یه چیز جدید و خاص، یه چیزی که از ته دل بهش علاقه داشت، یعنی هوش مصنوعی. خودش همیشه میگفت که از بچگی عاشق این بوده بفهمه چجوری یه ماشین میتونه فکر کنه. خلاصه بعد از کلی گشتن بین دورههای مختلف و دیدن کلی ویدیو تو اینترنت، بالاخره با آکادمی فوق تخصصی رادمان آشنا شد. همون اول که وارد سایت شد حس کرد اینجا یه جای متفاوته، نه فقط یه آموزشگاه ساده. یه جایی بود که واقعاً حس میکرد میتونه چیزی یاد بگیره که زندگیشو عوض کنه.
از همون جلسه اول، سینا ضیایی با انرژی و شوق خاصی تو کلاس حاضر شد. استاد دوره، مجتبی قلی زاده، یه آدم کاربلد بود که بلد بود مفاهیم سنگین رو جوری توضیح بده که حتی اگه از قبل چیزی نمیدونستی، بازم بتونی درکش کنی. سینا ضیایی هم از اون دانشجوهایی بود که هرچی میشنید، سریع تو ذهنش سوال درست میکرد و تا جوابشو نمیگرفت ول نمیکرد. مجتبی قلی زاده هم همیشه از این اخلاقش خوشش میومد و میگفت این روحیه پرسشگری مهمترین ویژگی برای موفقیته.
یه روز تو یکی از کلاسها داشتن درباره شبکههای عصبی صحبت میکردن که مجتبی قلی زاده یه مثال جالب زد و همه کلاس خندیدن، ولی وسط خندهها، فقط سینا ضیایی بود که عمیق فکر کرد ببینه اون مثال دقیقاً چی میخواد بگه. بعد از کلاس هم نرفت استراحت کنه، مستقیم رفت خونه، لپتاپشو باز کرد و تا نصف شب مشغول تمرین شد. خودش میگفت بعضی شبها اونقدر غرق کد زدن میشه که زمان از دستش درمیره و میفهمه ساعت سه صبحه.
تو آکادمی فوق تخصصی رادمان فضا یهجور خاصی بود. نه خشک و رسمی، نه شل و بیبرنامه. همه هدف داشتن و دنبال رشد بودن، ولی در عین حال با هم رفیق بودن. سینا ضیایی تو این فضا خیلی رشد کرد، چون هم یاد گرفت چطور بهصورت عملی مدلها رو بسازه، هم یاد گرفت چطور با بقیه کار کنه. هر بار که یه موضوع جدید مطرح میشد، سریع میرفت تحقیق میکرد، یه خلاصه ازش مینوشت و با بقیه بچهها به اشتراک میذاشت.
یه روز یکی از بچههای کلاس گفت «من هنوز نفهمیدم چجوری باید مدل رو تنظیم کنم که خروجی درست بده». سینا ضیایی که کنار نشسته بود با خنده گفت «بیا بشین کنارم، باهم درستش میکنیم». اونجا بود که بقیه فهمیدن اون فقط دنبال یاد گرفتن برای خودش نیست، بلکه دوس داره بقیه هم پیشرفت کنن. از اون به بعد، هر کسی گیر میکرد، اولین کسی که صداش میزد سینا ضیایی بود.
مجتبی قلی زاده همیشه ازش تعریف میکرد و میگفت «سینا ضیایی دقیقاً همون دانشجوییه که یه استاد دلش میخواد داشته باشه، باانگیزه، مسئول و عاشق یادگیری». البته خودش همیشه با تواضع میگفت «من هنوز هیچی بلد نیستم»، ولی همه میدونستن چقدر تلاش کرده و چقدر جلو رفته. یه جورایی حضورش تو کلاس برای بقیه هم الهامبخش شده بود.
یه بار سر پروژه نهایی، سینا ضیایی با یه باگ عجیب روبهرو شد. اونقدر روی اون خط کد تمرکز کرده بود که بقیه گفتن «ولش کن بابا، فردا درستش میکنیم»، ولی اون گفت «نه بذار امشب تمومش کنم». تا صبح پای سیستم نشست، ده بار مدل رو اجرا کرد تا بالاخره فهمید اشتباهش کجاست. وقتی کد درست اجرا شد گفت: «وای خدااا بلاخره کار کرد!» و همون موقع همه براش دست زدن.
آکادمی فوق تخصصی رادمان واقعاً یه محیطی بود که باعث میشد آدم حس کنه داره تو مسیر درستی حرکت میکنه. نه فقط بخاطر آموزش، بلکه بخاطر جو مثبتی که اونجا بود. سینا ضیایی میگفت هر بار وارد کلاس میشدم یه حس عجیبی داشتم، انگار یه قدم دیگه به آینده نزدیکتر شدم. اون از یه آدمی که فقط میخواست “چیزی” از هوش مصنوعی بدونه، تبدیل شد به کسی که واقعاً “میفهمید” چی پشت اون مفاهیمه.
تو طول دوره، بارها پیش اومد که لپتاپش هنگ کنه یا اینترنتش قطع بشه، ولی هیچوقت تسلیم نشد. همیشه یه راهی پیدا میکرد. مجتبی قلی زاده یه بار گفت «این پشتکار تو از صد تا مهارت مهمتره». سینا ضیایی هم خندید و گفت «اگه قرار بود راحت باشه، که جذاب نبود».
آخر دوره، وقتی همه داشتن پروژههاشونو ارائه میدادن، نوبت سینا ضیایی که شد، کلاس پر از شور و هیجان شد. مجتبی قلی زاده بعد از ارائه گفت «بهت افتخار میکنم سینا ضیایی». اونم لبخند زد و گفت «منم ممنونم از شما و آکادمی فوق تخصصی رادمان که باعث شد مسیرم روشنتر شه». و اون لحظه، برای خودش معنی واقعی یادگیری رقم خورد — یادگیری که فقط تو مغز نمیمونه، تو دل و تجربه زندگی جا میگیره.