سلام
اولین پستم قراره جایی باشه که یکمی از چیزایی که تو ذهنم مونده رو خالی کنم تا بلکه یکمی ذهنمو برای کارای مهم تر راحت بزارن ?
خب..
اول از همه اینکه من سال دوم دبیرستانم ینی همون سال یازدهم. از بچگی علاقه زیادی به کامپیوتر داشتم و همین منو کشوند اینجا که الان یه برنامه نویس نصفه نیمه ام و قراره برم رشته مهندسی کامپیوتر اگه خدا بخواد البته :)
همین که الان دبیرستانیم باعث شده الان برای دوساله وقتی میخوام با یه نفر حرف بزنم هیچ حرفی به جز مبحث درس ندارم برای گفتم
و این خیلی عذابم میده. چرا؟ اخه بابا من رفیقی که دوساله ندیدم رو شاید میخوام بشینم باحاش چند کلوم حرف بزنم از دنیاش بشنوم داستانشو گوش بدم
نمیخوام بعد از خوبی چطوری یهوو بره تو درس
و از اونجایی که رفیق برنامه نویس هم ندارم خیلی نمیتونم بشینم دربارش صحبت کنم
دلم از این خیلی پره
ولی بیخیال. تا وقتی اون رفیق بالا سریمون هست و ما هم یه هدف داریم هم برای ادامه دادن و هم برای لذت بردن از مسیری که توش هستیم و نه صرفا مقصد، دیگه این چیزا که نمیتونه حال ادمو بگیره.. میتونه؟
مسیری که باید طی کنیم تا به هدفمون برسیم رو باور دارم به مراتب از مقصد خوشگل تره
اصن فک کن
کلا مسیر های اینجوری جنگلی رو دوس دارم. یه نمونش میشه خیابون نیاوران. یکی دیگه هم که یکمی اینجوریه میشه بلوار کشاورز و سمت ولیعصر البته بماند که کلا از اون منطقه خیلی خوشم میاد
عاشق کمپینگم ولی خب چون یه مامان خوب دارم که همیشه نگران سلامتیمه و به من بیشتر از خودش اهمیت میده تا الان نشده که مثلا با رفیقام اینجور سفر ها برم ولی خب :) ادم با عکساش هم روحش پر میکشه سمت اسمون
اسمونی که با ابر های جورواجورش میشه چند ساعت نشست زیرش و هیچ کاری نکرد
یه نسیم تابستونی هم بوزه تو این گرما و اصن اوووف :))) بستنی و خوراکی هم داشته باشی که اصن هیچی....
دیدی ادم یروزایی حال خودشم نداره چه برسه به اینکه از رخت خواب پاشه بره سر کلاس؟ اون موقع ها پرده رو میزنم کنار چنان نور افتاب کورم میکنه که یکی دو دقیقه با چشمای بسته جلوش وایمیستم و بعد که از گرما حالت تهوع گرفتم میام اینور
ولی بعدش چنااااااااااان انرژی میگیرم که تا کلاسا شروع بشه و یه صبحونه خوب ( موقع هایی که روزه نیستم البته ) بخورم حسابی برای خودم بالا و پایین میپرم. یه میله بارفیکسم دارم که همش سعی میکنم درست بارفیکس برم و با اون انرژی رو خالی کنم
خلاصه اول صبح من اینجوری شروع میشه ?
بین دوتا کلاس هم میشینم برنامه نویسی کار میکنم تا از عمیق ترین نقطه مغزم شاد بشه :))
بعضی شبا به سرم میزنه تا صبح بیدار بمونم ولی معمولا بعد از یکی دو ساعت چنان خوابم میگیره که کلا پشیمون میشم?
این دنیا قشنگی زیاد داره... قبول دارم تلخی هم داره ولی بعضیا دیگه کامل با ندید گرفتن خوبیا رسما به کائنات توهین میکنن.. اونم اونجا بیکار نشسته که :) میزنه پدرشونو درمیاره. خودت باشی خداییش یکی هر روز بیاد از مدیریتت شکایت کنه نمیزنی پیرشو دربیاری؟ میزنی دیگه
حرفم اینه که نمیخوای مثبت اندیش باشی نباش ولی منفی نگر هم نباش کاری هم لطفا به نوع نگرش من نداشته باش لطفا? من تو دنیای خودم خوشم
امید به زندگی هم که نگم برات .. ریخته:)
از کرم ریزی به خواهر کوچیکتر بگیر تااااااا خیال ردازی درباره دانشگاه و اهداف و اینا :)
خیابونایی که دو طرفشو درخت گرفته جنگل و کمپینگ گرفته تااااااا دوچرخه سواری تو پارک :)
عاشق رمان خوندنم و دوتا مشو پر از رمان دارم. سعی کردم یکم کتاب واقعی بخونم تا روی زندگیم تاثیر مثبت بزاره ولی دیدم هیچی رمان نمیشه. شایدم هنوز یاد نگرفتم کتاب بخونم. شتیئم هنوز کتابمو پیدا نکردم
با موسیقی خیلی حال میکنم و سعی میکنم اونایی رو گوش بدم یا انرژی بهم میدن یا حالمو خوب میکنن
از سریال و فیلم دیدنم که نگم براتون :)
اون اولش از هدف گفتم. مسیری که تورو به هدفت میرسونه 99 درصد مواقع اصلا اسون نیس
یه جمله جلبی هس که هر وقت یکم میترسم از راهم به خودم میگم
اگه اسون بود که همه انجامش میدادن
اگه بهش فکر کنی خیلی منطقیه. و خب یه جور نهیبیه که به خودم میزنم که طاقط بیار. اولا که اون بالا سری بیکار نشسته :) دوما من هنوز اول راهم و کلی راه هنوز مونده و سوما... ادم با خیال پردازی کردن به جایی نمیرسه... پس همین دیگه :)
میدونم از متن بالا هیچ دو خطیش ربط به هم نداشت و کلا خیلی از این شاخه به اون شاخه پریدم
فکر نمیکنم کسای زیادی اینو بخونن چون خیلی زیاد شده و اونایی که خوندن یا دوستامن یا بیکارن
یا قلم من خیلی خوب بود??
بهرحال... یکمی از چیزایی که تو ذهنمرو نوشتم
فعلا ??