سال 1958 هنگامی که ویلیام هگنباتوم بازی Pong را طراحی کرد شاید هیچگاه فکر نمیکرد که روزی بازیهای کامپیوتری تبدیل به یکی از صنعت های پرطرفداری شود که سالانه بودجه های عظیمی به آن اختصاص دهند .مهمتر از آن شاید این فیزیکدان آمریکایی هیچگاه تصور نمیکرد با تکامل این صنعت بتوان داستان های عمیقی رو در آن به تصویر کشید . با تکامل بازیهای کامپیوتری شاهد خلق آثار فاخری بودیم که شاید بیان آنها حتی در مدیوم سینما غیرممکن نباشد اما ممکن است خروجی دلچسب از آب درنیاید . سالانه بازیهای بسیاری داریم که شاید گیم پلی خوبی نداشته باشند اما به واسطه داستان و شخصیت پردازیهای خود جایگاه فاخری در صنعت گیم بدست می آورند .اگرچه این مهم، دستاورد بزرگی در ویدیو گیم بود اما متاسفانه گاهی سازنده به جای تمرکز روی گیم پلی ( چرایی یک بازی کامپیوتری ) تمرکز خود را روی داستان میگذارد و از اصل قضیه یا همان گیم پلی دور میماند .بحث ludology and narratology یکی از بحث های داغ در زمینه نقد یک ویدیوگیم است . همین باعث پیدایش دو دسته در میان گیمرها شد . دسته ی اول که گیم پلی را ارجح میدانند و دسته دوم که داستان را مهم تر میدانند . در این متن بنده نظر شخصی خودم رو بیان میکنم و در انتها خوشحال میشم نظراتتون رو باهام به اشتراک بذارید .
به بیان واضح تر و علمی تر
روایت گراها گیم را فرمی جدید از روایت یک داستان میدانند که برای تحلیل آنها باید از تئوری ها و علم روایت استفاده کرد .
دسته دوم که عنوان فارسی برای آن پیدا نکردم Ludological ها هستند که اعتقاد دارند یک بازی باید از منظر عمق و مکانیک های گیم پلی بازی قضاوت شود .
ما در رمان و سینما و صدالبته هنر گیم ، روایت داریم . در رمان نویسنده ، داستانی را به رشته تحریر در می آورد و در سینما کارگردان ، روایتی را که در فیلنامه بیان شده را به تصویر میکشد . هنرمند هرکدام از این رشته ها ابزاری دارد که با استفاده بهینه از این ابزارها میتواند یک روایت ساده را ، زیبا و جذاب کند . به مثال زیر توجه کنید :
سال 1995 ژوزه ساراماگو رمان کوری با به رشته تحریر درآورد . رمانی که که اهمیت آن در عرصه رمان نویسی غیر قابل انکار است و به چندین زبان مختلف ترجمه شد . پس از موفقیت چشم گیر این اثر گیرا ، دور از انتظار نبود دیر یا زود این رمان کارگردانان رو سوق دهد تا موفقیت این روایت بی نظیر رو در پرده نقره تکرار کنند . فرناندو میرلس این عمل خطیر رو به عهده گرفت و نتیجه چیزی نشد جز یک فیلم ضعیف که علی رقم استفاده از بازیگران نام آشنایی همچون ژولین مور ، حسابی صدای منتقدان جشنواره کن سال 2008 را درآورد . اما سوال اینجاست ؟ مگر روایت یکی نبود ؟ مگر داستان و شخصیت ها یکی نبودند پس چرا رمان کوری شاهکار شد و اثر سینمایی آن یک اثر آبکی ؟حتی در زمینه ادبیات نوجوان هم از این نمونه ها کم نیست . فیلم ماجراهای نارنیا ، نیروی اهریمنی اش ( با عنوان قطب نمای طلایی ) گواهی بر این مدعاست .
جواب سوال ریشه در این دارد که در رمان کوری، نویسنده از ابزاری که یک نویسنده در اختیار دارد ( تخیل ، بازی با کلمات ، قدرت توصیف حالات و مکان ها در قالب نوشتاری ) استادانه استفاده کرده اما میرلس ، از آنچه یک کارگردان در اختیار دارد استفاده بهینه نداشته . در مدیوم رمان نویسی ما قدرت کلمات را داریم و در مدیوم سینما قدرت به تصویر کشیدن ( دکوپاژ مناسب ، میزانسن گیرا ، تروکاژ و ... ) . به بیان کلی رمان یعنی قدرت کلمات و سینما یعنی بازی با تصویر . حال اگر به چرایی یک ویدیو گیم نگاه کنیم مگر گیم ، بازی کردن یا گیم پلی معنا نمیدهد ؟ پلی کردن ، همان چیزی است که که ما را به سمت یک بازی کامپیوتری میکشاند . ما یک ویدیو گیم را انتخاب میکنیم تا از گیم پلی لذت ببریم . اگر تنها روایت باشد ، میتوانیم یک اثر سینمایی را انتخاب کنیم که به مراتب هم زمان کمتری دارد و هم دسترسی به آن آسان تر است . حقیقت این است که ما یک بازی که گیم پلی بسیار بدی دارد را کنار میگذاریم حال هرچقدر روایت قوی و شخصیت پردازی ها ملموس باشد . اما یک بازی خوب با داستان بد ، یا داستانی که درکش سخت و پیچیده هست ( مانند بلادبورن ) مارا تا آخر جذب میکند .شاید بیش از 90 درصد اشخاصی که دارک سولز را دوست دارند و هر سه نسخه را بازی کردند ، هیچ چیزی از داستان نمیدانند . مگر مهم است ؟ دارک سولز اگرچه داستان غنی و قدرتمندی دارد اما کمتر پلیری دارک سولز را برای داستان بازی میکند . دارک سولز ، هورایزن ، بلادبورن ، آنچه که ما از یک بازی کامپیوتری میخواهیم را به ما میدهد : گیم پلی . حال اگر داستان را فهمیدی خوش بحالت اگر نفهمیدی ، گیم پلی لذت بخشی رو تجربه کردی . از نظر شخصی من یک ویدیو گیم ، یک ساختمان است : در این ساختمان گیم پلی نقش شالوده و پی ساختمان را دارد و داستان نقش طبقاتی که بالا می آید . مادامی که پی نباشد ساختمان محکوم به ریزش و تخریب است . در این مثال امیدوارم حق مطلب رو ادا کرده باشم که هم روایت و هم گیم پلی نقشی اساسی در لذت ما از یک ویدیو گیم دارد اما گیم پلی بخش اصلی یک ویدیو گیم است .اگرچه خود من از طرفداران قدیمی دیوید کیج هستم اما از نظر من بررسی آثار کیج در نگاه مدیوم یک بازی کامپیوتری ، جایگاه فاخری ندارند ، ولی از دید روایت و شخصیت پردازی قطعا کم نظیر هستند و شایسته احترام .
البته آنچه در ابتدا گفتم رو تصحیح کنم : دسته ی سومی هم وجود دارند که اعتقاد دارند هم گیم پلی و روایت هر دو از باید در یک ویدیو گیم باشد و در صورت نبود هرکدام اثر متهم به شکست است . دسته ای که میانه رو تر از دو دسته ی دیگر هستند . این دسته اعتقاد بر این دارند که ویدیو گیم به آن پختگی رسیده که بتواند هم روایت قوی و هم گیم پلی غنی را در یک اثر بگنجاند . خود من از آن دسته هستم که اعتقاد به وجود هر دو دارم اما ضریب گیم پلی رو خیلی بیشتر از روایت میدونم .
مقاله ی مفصلی هم در اینجا میتوانید بخوانید که دیدگاه آن دسته ای را بیان میکند که یک ویدیو گیم را فقط و فقط گیم پلی میدانند و بس . قطعا قرار گرفتن در هرکدام ازین دسته ها سلیقه گیمی شما را شکل میدهد و طبیعتا هیچکس حق انتقاد کردن از دیدگاه شما را ندارد .چه بسا سینما دوستان و سینه فیل های حرفه ای که شاید روایت را بر تکنیک سینمایی ترجیح دهند .بنابراین اگر کسی ترنس ملک ( کارگردان فرمال ) را دوست نداشت اما عاشق سینه چاک کارگردانی روایت گرا بود ، کسی حق خرده گیری ندارد .و شاید چیزی که هنر را دلچسب میکند همین است که به تعداد آدمهای مختلف ، دیدگاه های متفاوتی وجود دارد و شاید همین جدلها باشد که هنر را ( هرنوع هنری ) را جذاب میکند .
شما از کدام دسته هستید ؟