ویرگول
ورودثبت نام
Sina Aghaahmadi
Sina Aghaahmadi
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

خلاصه کتاب Essentialism اصل گرایی

خلاصه کتاب اصل گرایی

کار کمتر اما با کیفیت و نتیجه بهتر.


کارهای کمتری انجام دهید اما عملکرد بهتری داشته باشیم

همه ما روزانه کلی کار انجام میدهیم، اما تابحال فکر کردن که کدومش به رشد ما کمک میکنه و باعث میشه به آدم بهتری تبدیل بشیم؟

حتی اگر اولویت بندی هم کنیم بازم فهرست کارهایی که باید انجام بدیم طولانی ست.

اصل گرایی (محوریت کتاب) روی ۴ اصل بنا شده:

۱.کار کمتر کنید اما عملکرد بهتری داشته باشید. غیر ضروری ها رو کنار بگذارید.

۲.تنها روی کارهایی که استعداد دارید تمرکز کنید. لزومی نداره در بعضی مسیر ها معمولی هستید.

۳. سعی کنید مدام تصمیم هایی که میگیریم رو به چالش بکشیم و برنامه ای که داریم رو با ضروریت زندگی تطبیق بدیم.

یک فرد اصل گرا اینگونه فکر میکند. آیا کاری که الان دارم انجام میدم، همون کار ضروری ست که باید الان انجامش بدم یا باید کاری که انجام میدم رو تغییر بدم.

۴.وقتی مسئولیت های ضروری و غیرضروری تفکیک شد وقتش رسیده تغییرات لازم در زندگی خودمون اجرا بشه.

برای تبدیل شدن به فرد اصل گرا، مسیر طولانی در پیش است.

سوال:

شما آگاهانه انتخاب میکنید یا از روی اجبار دست به کاری میزنید؟

وقتی خیلی درگیر کار شوید دیگر قدرت انتخاب نداریم. در روانشناسی به این میگن Learned helplessness به معنی درماندگی آموخته شده.

ریشه این اصطلاح از یک ازمایش علمی بر روی سگ ها با شوک الکترونیکی می آید.

نکته مهمش اینجاست؛ اگر قادر به تصمیم گیری درست نباشیم به دیگران اجازه میدهیم که جای ما انتخاب کنند.

مثال: درخواستی را بدون اینکه به به توانایی های خود در قبال ان توجه کرده باشد، پذیرفته اید؟

همه ما احتمالا چنین تجربه ای داشتیم.

و بعدش احتمالا خودمون رو سرزنش کردیم. این باعث میشه که احساس ضعف کنیم و اعتماد به نفس مون لطمه میبینه.

در چنین شرایطی احتمالا با دو سبک رویکرد روبرو می شویم.

اول اینکه کاملا همه چیز رها می شود و مصداق بارز درماندگی آموخته شده است.

دوم افراد بیش از حد فعال می شوند. نه الزاما درست ترین کار بلکه همه کار ممکن را سعی می کنند انجام دهند.

در برابر این افراد، کسانی هستند که قدرت واقعی انتخاب رو دارند و برای انتخاب خود دنبال چرا هستند و بر همین اساس بهترین تصمیم رو می گیرند.

تاحالا فکر کردین که چرا این همه کار میکنید اما باز هم حس میکنید که کارتون بی فایدست؟ یا اگر پیشرفت داشتید، پیشرفت کمی بوده. راه حل در اصل گرایی نهفته است.

به بیان ساده؛ کمتر اما بهتر رو بپذیرید.

زمان ارزشمندمون رو روی کارهای فقط ضروری بزاریم. کارهایی که مسئولیتش به عهده ماست.

باید مهارت فدا کردن فرعیات برای اصل را داشته باشیم.

مثال بارز این مسئله، شرکت Southwest airways بهترین مورد است که تمرکزش را فقط بر روی پرواز از مبدا به مقصد گذاشت.

نمونه متناقض آن شرکت Continental airlines بود که نتوانست فرع را فدای اصل کنید و انتخاب صحیحی برای این مسئله نداشت.

اما سوال، چطور ضروریت ها رو تشخیص بدیم. با وجود این که فناوری داره سعی میکنه حوصله ما سر نره. واقعا انتخاب ما چیه؟

کمی بی حوصلگی برامون خوبه. اگر روزها چند دقیقه یا ساعتی دست از کار بکشید احتمالا دست‌آورد های خوبی خواهد داشت. یعنی در طول روز در برنامه مان زمان هایی رو برای تفکر در نظر بگیریم و هیچ کاری نکنیم. فکر به اینکه چالش ها و انتخاب های پیش رویمان چیست. فقط فکر کنیم. با این کار میتونیم میزان اهمیت کارها رو احتمالا راحت تر تشخیص بدیم.

این اقدامی رایج در بین مدیران شلوغ و حتی اندایشمندان بزرگ بوده و هست.

با این کار باعث میشیم که بتونیم کارهای مهم و غیر ضروری رو از هم تشخیص بدیم.

میتونیم با یادداشت کردن فکر هامون اونها رو نظم بدیم.

اصل گرایی میگه به یک تصویر کلی از زندگی برسیم. برای رسیدن به تصویر کلی از زندگی گاهی اوقات باید از اقدامات روزانه دست بکشیم.

برای خلاقیت باید تفریح و بازی کنید. اینها اتلاف وقت نیست. دوران کودکی یادتون هست. ممکن بود با یک عروسک ساعت ها سرگرم شده باشین.

برای پیدا کردن ضروریت های زندگی به سراغ تفریح بروید.

خاصیت بازی و تفریح اینکه در حین بازی یا حوالی آن ایده هایی به ذهنتون برسه که قبل از آن بهش حتی فکر هم نمیکردیم. مورد دیگه بازی اینکه استرس رو کاهش میده و باعث میشه که کارایی در هنگام انجام کار بیشتر از قبل باشه.

تفریح و بازی خوبه اما نباید نسبت به خواب و استراحت اولویت باشند. قدرت خواب نباید دست کم گرفته بشه. هر یک ساعت خواب شب معادل چند ساعت فعالیت مفید در طول روز است.

بعضا خواب کم شب معادل عدم هوشیاری در افراد مست است (به صورت علمی ثابت شده است).

اگر در حذف کردن موارد غیر ضروری بی رحم باشید، موفقید.

برای این کار کافیه معیار هایی که داریم یا تعریف کردیم رو جدی بگیریم.

یه روش ساده تر اینکه اگر برای حذف کردن چیزی تردید داشتید، حتما حذفش کنید.

یه روش دیگه اینکه سه ویژگی در ذهن خود یا روی کاغذ ترسیم کنیم و کارها را به آن سه ویژگی نسبت دهیم اگر داشت میماند اگر نداشت حذف می شود.

از این روش ها میتونیم برای تصمیم های مختلف استفاده کنیم.

یادمون باشه که همیشه اینقدر راحت راهی پیدا نمیشه که غیر ضروری ها رو حذف کنیم. ما باید کمی نگاه به آینده هم داشته باشیم.

در واقع قصد اینکه چیزهای غیرضروری را فدای اهداف بزرگ خود کنیم.

بعد از حذف غیر ضروری ها این مهمه که برای ضروری ها برنامه درست و دقیقی داشته باشیم. نه گفتن به غیرضروری ها خیلی مهم و تاثیر گذار است و باید این رو هر روز تمرین کنیم.

اهداف را میتوان با روش SMARTتعریف کرد (اگر سوال دارید در کامنت بپرسید توضیح بدم).

باید بتونیم جواب سوال "چطور تشخیص بدم که به هدفم رسیدم؟" رو بدیم، در این صورت یعنی هدف درستی تعیین کردیم.

با انتخاب هدف درستِ اصلی، جلوی تصمیم های اشتباه بعدی رو میگیریم و در تصمیم های آینده قطعا بهتر عمل میکنیم.

اصطلاحی به نام Sunk-cost Bias داریم که معنی ساده آن این ست که وقتی برای چیزی هزینه ای پرداخت میکنیم حاضر نیستیم آن را رها کنیم حتی اگر اشتباه باشد. اسم فارسی ش میشه تعصب هزینه نابرگشتنی. همه ما تجربه اش کردیم. در زندگی خودمون دنبال مثال براش بگردیم. یه پیراهن. رشته تحصیلی مون و ... .
نمونه کلان هواپیمای کنکورد. ۴ دهه سرمایه گذاری در حالی که دولت های فرانسه و انگلیس از انتهای دهه اول میدانستند که سرمایه شان دیگر بر نمیگردد.

هر جا احساس کردید دیگه نمیتونیم ادامه بدیم، ترک کنیم محل بازی رو. ترس از هزینه های قبلی نداشته باشیم. Sunk-cost bias یه سم واقعی برای زندگی مان است.

یه راه ساده هم این است که برای خود حد و مرز تعریف کنید و وقتی گرفتار خطایی شدید ببینیم ایا مرز رو رد کردیم یا نه. مثال. من تصمیم میگیرم بیشتر از یک ساعت بازی ویدئویی نکنم. ولی چون لذت بخش بوده نباید بیشتر از یک ساعت ادامه بدم.

برای اجرای برنامه، موانع پیشرفت رو باید شناسایی کنیم.

به عنوان یک فرد اصل گرا نباید با مشکلات یا موانع کنار بیایم. باید شناساسی و حذفش کنیم.

یک راه حل ساده. هر کاری که میخواید بکنید، حدود ۵۰٪ (من خودم ۳۰٪ زمان) بیشتر برای انجام کار در نظر بگیریم. با این زمان اضافه اگر مانعی هم باشد، برای برطرف کردن آن زمان داریم.

زندگی یک فرد اصل گرا حول سه محور میچرخد: ۱.خود فرد ۲.روال کاری منظم ۳.پیشرفت مرحله به مرحله.

وقتی موفقیت های کوچک داریم یعنی مسیر را درست داریم میریم. و یادمون باشه تاثیر گام های کوچک بسیار زیاد تر است.

مثال پلیس شهر ریچموند برای این بحث بسیار کاربردی ست. (اگر سرچ کردید و نرسیدید بهش کامنت بزارید).

روش پیاده سازی مهم نیست. مهم اینکه یه برنامه منظم داشته باشیم. برنامه روزانه بعد از مدتی تکرار به عادت تبدیل می شوند و به مرور آسان می شوند. پس روال کاری منظم برای رسیدن به اهدافمان باید در نظر بگیریم.

مثال واضح: مایکل فلپس.

پیشنهاد کاربردی:

مثل یک ویراستار (تدوینگر) باشیم. ویراستار کاری میکند که تک تک واژه ها در درست ترین جای ممکن قرار بگیرند و مطلب به دقیق ترین شکل ممکن به مخاطب ارائه شود. در زندگی مان نیز مسئولیت های غیرضروری‌(افکار و اهداف غیر مهم) رو باید حذف کرد و تمرکز روی اهداف اصلی داشت.

در آخر پیشنهاد می شود کتاب "قدرت کارهای کم" رو مطالعه کنیم.

اتلاف وقتپیشنهاد کتاباصل گراییکتابهدف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید