الان که دارم این متن رو مینویسم دقیقا نمیدونم چی میخوام بنویسم؛ ولی دقیقا میدونم متن های بعدی ام چیست و چرا میخوام انها رو بنویسم.
طبق معمول ابتدای سال است و هر کسی یه سری تصمیم ها گرفته که میخواهد به انها عمل کند و من هم از این قاعده مستثنی نیستم.
تمام این اعداد و ارقام همه هیچ. قرن. ماه سال روز. چه فرقی دارد وقتی روز همان خورشید طلوع می کند و شب همان غروب. چه تفاوتی ست میان روزی که سال تغییر میکند و روزی که به کسالت بار ترین حالت ممکن عوض می شود؟ من عمدا عنوان را قرن ۱۵ هجری شمسی گذاشتم تا خودم را به بند بکشم و ثابت کنم که می شود گرفتار این بازی ها شد اما با قاطعیت میگم که هیچ باوری به این مناسبت ها ندارم.
در تمام سال ۱۴۰۰ در تلاش بودم تا اهدافم برسم، اما بزرگترین اتفاق زندگی حدود ۳ دهه ام در یک ان افتاد. فقط یک لحظه بود. وقتی که به ساعتش نگاه کرد و گفت ۱ ساعت بیشتر وقت نداری. تمام سال یک طرف. حتی تمام قرن یک طرف آن یک ثانیه و ان یک جمله طرف دیگر. من دیگه اون سینا ی سابق نبودم.
حرفم این است که قرن دهه سال یا هر چی که شما اسمش رو بزارید یک باره بی انکه از جایی برنامه ریزی دقیقی برایش داشته باشی از راه می رسد و تو باید بتوانی در برابر ان چابکانه واکنش نشان دهی در غیر این صورت همه هیچ. و هیج.
این نوشته هیچ ربطی به نوشته های قبلی و بعدی نداشت. اگر حوصلتون سر رفت صبر کنید. چون نوشته های بعدی راجع به تجربه هایی هست که بدست اوردم و قصد دارم به اشتراک بگذارم. این جملات را از پستوی مغزم وام گرفته ام تا کمی خالی شود بلکه ارامش ابتدایی این روزهایی که شروع شده به من نیز هم تلقین شود.
مثل همه در ابتدای سال برای همه ! (مگر می شود همه) آرزوی سلامتی میکنم (امیدوارم همانطور که بقیه برای من در پیام های تبریک کپی شده شان ارزوی سلامتی کردند و من الان گرفتار بیماری کووید نوزده نسخه امیکرون ش شدم، نشید).