اصل این نوشته پیش از این در هفتهنامه افق اقتصاد منتشر شده بود. در اینجا با لحن محاوره بازنویسی شده :)
فیلم All things must pass از اون مستندهای خوشخوراکیه که داستان ظهور، صعود، افول و مرگِ ققنوسوار Tower Records رو روایت میکنه. یکی از بزرگترین فروشگاههای زنجیرهای فروش آلبومهای موسیقی که البته یکی از آیکونهای فرهنگی آمریکا هم بوده. اگه موزیکباز هستید که دیدن فیلم بر شما واجبه. اگرم نه، داستان پر فراز و نشیب تاور رکوردز، نکات ارزشمند زیادی برای ارزشآفرینها و صاحبان کسب و کار داره. فیلم نشون میده چطور یه امپراتوری ساخته شد، چرا پیشقدم شدن تو بعضی چیزا عاقبت به ضررتون تمام میشه و مهمتر از همه اینکه چرا حضور کسی که درستْ فاز مخالف شما است بیش از هر کس دیگهای ضروریه.
قصه پدر و پسر
نقطه شروع تاور رکوردز، روایتِ یکی از اون جنبههای شیرین رابطه پدر-پسری است. کلایتون سولومون در طبقه همکف برج تئاتر «تاور»، یه دراگاستور داره. از جونِ آدمیزاد تا شیرِ مرغ میفروشه و کار و کسبش پر رونقه. یه روز تصمیم میگیره صفحههای دستدوم موزیک هم بفروشه. ولی هیچوقت فکرش رو نمیکرد این تصمیم، کارآفرینِ درونِ پسر سرخوش و همیشه خوشگذرونش رو بیدار کنه. وقتی یه باب مغازه توی ساکرامنتوی کالیفرنیا رو برای تاسیس شعبه دوم بقالیش نشون کرد با پیشنهاد دیوانهوار پسرش مواجه شد. بابا میخوام این مغازه رو بکنم صفحهفروشی! در نهایت پدر موافقت میکنه با این شرط که به غیر از خود مغازه حتا یه پاپاسی هم از سرمایه و اموال پدر به پسرش نمیماسه. مدیریت مغازه و تأمین همه مخارج تمام و کمال میفته رو دوش شخص شخیص راس سولومون.
پیش به سوی امپراتوری
اولین شعبه تاور رکوردز در ناحیه شمالی ساکرامنتو تاسیس شد. فضایی که بالاخره نوجونای منطقه رو واسه وقتگذرونی از رفتن به ناحیه جنوبی شهر معاف کرد. خیلی زود حتا سر و کله بندهای موسیقی هم پیدا شد که شروع کردن ساز زدن جلوی فروشگاه. سریالِ خوششانسی تو پیدا کردن مکانهای عالی با کرایه پایین در تاسیس شعبههای بعدی هم دوباره تکرار شد. دومی در هیپیآباد یا همون سانفرانسیسکوی خودمونه که تا زمان تاسیس شعبه سوم (در سانستبلوار) بزرگترین فروشگاه صفحههای موسیقی دنیا است. سانستبلوار یعنی جایی که تقریباً بخش زیادی از موزیسینهای راک اون زمان یا توش زندگی میکردن و یا اون طرفا زیاد میپلکیدن. با این حال چیزی که تاور رکوردز رو موفق میکنه صرفاً قرار گرفتن در مکانهای درست نیست…
تاور رکوردز پاتوق بود نه صرف یه صفحهفروشی. در اصل بهشتی بود برای موزیکبازها و موزیسینها.
اگه موزیسینی بودی که به کالیفرنیا اومده و نمیدونستی باید از کجا شروع کنی؛ اولین کار این بود که یه سر بری تاور رکوردز.
- بروس اسپرینگستین
راس و رفقاش یه فرهنگ کاری اجق وجق ساختن و دیدگاههای متفاوتی در مدیریت داشتن. تاور رکوردز رو عمدتا یه مشت هیپیِ همیشه مستِ دائمالچِتِ کلهخر میچرخوندن که تمام و کمال به سبک زندگی دلخواهشون وفادار بودن. اونقدر کلهخر بودن که بعد از گُل کردن کار و کسبشون تو کالیفرنیا و ساحل غربی، شعبه بعدی رو نه تو ساحل شرقی آمریکا که اونور اقیانوس یعنی ژاپن تاسیس کنن.
موزیکباز بودن تنها کیفیت اجباری برای استخدام در تاور رکوردز بود. دانش و مهارت بازاریابی همسنگ با فیلیپ کاتلر رو هم که داشتی اهمیتی نداشت اگه نمیدونستی بیچبویز یه آلبوم جدید داده یا یه صفحه جان کولترین رو تو قفسه خونهت نداشتی. یه سیستم گردشی شبیه به مدرسه فوتبال آژاکس در تاور رکوردز وجود داشت. هر مدیری که میدیدی، کارش رو با پادویی یا فروشندگی تو یکی از شعبهها شروع کرده بود. اگه سیستم اختصاص سی درصدی زمان کاری به پروژههای شخصی گوگل رو ستایش میکنید بد نیست بدونید مال تاور تقریباً صد درصد بوده! هر اتفاق، روند، خدمت، محصول و کلا هر چیزی، ایده یکی از کارکنان (مستقل از سمت شغلی و دپارتمان) بوده. ایدهای که خیلی سر راست و مستقیم با شخصِ شخیصِ پدرِ «خانواده» یعنی راس سولومون مطرح میکردن. مثلاً عبارت No Music No Life که شعار رسمی تاور شد رو یکی از صندوقدارای یه شعبه تو ژاپن پیشنهاد داد. «مثل یه خانواده» چیزیه که کارکنان و مشتریانی که فیلم رفته سراغشون مرتباً تکرارش میکنن. موسیقی تمام زندگی این خانواده رو شکل میداد. سینرژی، حمایت، امنیت و فضای رشدی که این اکوسیستم خانوادگی فراهم کرد عامل اصلی موفقیت تاور رکوردز شد. البته تزلزل پایههای همین خانواده هم شد عامل اصلی فروپاشی تاور…
کاش نمیکشتیمت عمو باد
تاوریون اونقدر جسور و چغرِ بدْبَدن بودن که اولین کسب و کار خردهفروشی تماماً آمریکایی [۱] رو توی ژاپن تأسیس کنن. با مدت زمانی که برای امور حقوقی و کسب مجوزها تو انیمهآباد سپری شد، دست کم سه تا شعبه تو ساحل شرقی آمریکا میتونستن راه بندازن! با این حال، حتا اگه همه مشتریات هم یه سری نوجون و جوونِ سرخوش و اهل عشق و حال باشن؛ باز هم یه کار و کسب جنبههایی داره که قطعاً مُشتی هیپی همیشه مستِ دائمالچتِ کلهخرْ تمام، از پسش بر نمیان! پس اون چی بود که بودنش شد سوخت قطار موفقیت تاور رکوردز و نبودنش دومینویی از شکست و نابودی رو آوار کرد سر این بهشت موزیکبازها؟ نگرانیهای عمو باد!
«باد مارتین» حساب و کتاب پدرِ راس سولومون رو رتق و فتق میکرد. راس خوب میدونست که خودش و هیپیهای دور و برش مالی نیستن تا امور مالی تاور رکوردز رو مدیریت کنن. پس بادِ پیرمرد که از راکاندرول چیزی سر در نمیآورد اومد کنار پسر رئیس سابقش قرار گرفت. عملاً تنها کسی بود که چرتکه مینداخت و به وقتش ترمز قطار رو میکشید.
دفتر راس انتهای راهرو بود و دفتر باد اولای راهرو. وقتی ایدهای داشتیم میرفتیم پیش راس و اونم چهار تا چیز میگذاشت روش. اما وقتی میرفتیم پیش باد تا بودجه بگیریم حسابی مو رو از ماست میکشید بیرون و بایست از ایدهمون دفاع جانانهای میکردیم.
- یکی از اولین کارمندای تاور رکوردز
راس کارآفرین بود و باد بیزنسمن. یه جوونک هیپی موبلند رو در نظر بگیرین در کنار یه پیرمرد کتشلوار پوشِ عشق ماشین. ترکیب خوبی بودن. یکیشون یانگ (yang) بود و اون یکی هم یین (yin).
موفقیتهای مکرر و روزگار خوش و به سامان، باعث شد تا ایگوی یانگ پرواز کنه و بچسبه به سقف. کمْکَمَکْ هشدارهای یین دیگه خریداری نداشت و پیرمرد دخترکُش، آروم آروم رفت به حاشیه. بیماریاش هم شد قوز بالا قوز تا زودتر از موعد تاور رکوردز رو ترک کنه. همینجا بود که راس اشتباه مهلک دیگهای مرتکب شد. کسی رو مدیر مالی کرد که اعتقادی به پوشیدن کتشلوار نداشت. رویکرد محافظهکار و انقباضی باد که راس و کلهخرهای اطرافش رو تعدیل میکرد رفت به کنار. وامگرفتنهای پیاپی از بانکها، انواع و اقسام ولخرجیها و چند سرمایهگذاری اشتباه مثل تاسیس شعبه در آرژانتین یا اسرائیل؛ «بید» که نقطه مقابل «باد» بود به همه چراغ سبز نشون میداد. با این اشتباهات وحشتناک تاور رکوردز نتونست بحرانِ دامنگیرِ صنعت موسیقی در ابتدای هزاره جدید را تحمل کنه. دستِ آخر سال ۲۰۰۶، شعبه بلوار سانست، آخرین سنگر تاور رکوردزِ آمریکایی بسته شد [۲]. تو یکی از صحنههای فیلم نگاه پر از حسرت راس رو میبینیم که افسوس گوش نکردن به حرفهای باد را میخوره…
چند نتیجه (نه چندان) اخلاقی پس از دیدن فیلم که در متن به آن اشاره شده و نشده
- چقد خوبن این ژاپنیا :)
- اگه یه کارآفرینِ اهل بسطِ Mr Yes هستین حتما یه بیزنسچیِ ترمزکشِ Mr No رو کنار خودتون داشته باشین. کلاً آدم باید فاز مخالف خودش رو دریابه چون از اونجاس که ضربه زیاد میخوری
- کسی که کتشلوار نمیپوشه رو نکنید مدیر مالی و سرمایهگذاری
- چقد خوبن این ژاپنیا :)) (ربطش رو با دیدن فیلم میفهمید)
پانویس
۱. قانون وقت ژاپن اجازه فعالیت کسب و کارها بدون مشارکت یک طرف ژاپنی در سهام کسب و کار را نمیداد
۲. هر چند که شعبههای ژاپن که در اواخر دهه ۹۰ همگی فروخته شدند تا همین امروز هم با قدرت به کار خود ادامه میدن.