معصومه اميری، سردبیر
▪️دیماه است، در کابلم. سرد است. ده افغانی میدهیم و از کراچیوان یک لیوان سوپ میخریم. اوایل غریب بود و الان فکر میکنم بهتر! هم دست گرفتنش آسانتر از کاسه است و هم دیرتر سرد میشود در این هوای سگ مصب یخ! زنها کمتر در ملأ عام چیزی میخورند و من این را بعد از مدتها وقتی میفهمم که همراهم -دختری کمسن و سال- از شرم خوردن در خیابان سرخ شده است و سعی میکند به چشمها که ممکن است نگاهش کنند نگاه نکند. اما میدانم آشپزیاش خوب است. بلد است صبح نمازش را که خواند و چایش را خورد خمیر درست کند و به نانوایی برساند و خمیرش را توی صف بگذارد. من بلد نیستم. نانم را میخرم و ساندویچم را هم لب خیابان گاز میزنم.
▪️به آشپزی فکر میکنم که قرار شد بهانهی روایتهای این شماره مجله باشد. دوست داشتم این بهانه سرک بکشد به ذایقههای ما؛ به اینکه ما وقتی فرق میکنیم؛ وقتی شباهتمان به مادرهایمان کم میشود؛ اصلا وقتی شباهتمان به بچگیمان هم کمتر میشود به پختن و خوردن چطور فکر میکنیم؟ در افغانستان آشپزی هنری است در ایجاد تعادلی خوب بین مزهدار بودن و استفادهی بهینه از منابع، از سوختی که گران است و برنج و روغنی که از پاکستان و ایران میآید و شاید به همین خاطر است که حیثتیتر است از چیزی که من در ایران دیدهام. شاید روزی در مجالی و مجلهای دیگر به این روایتها هم پرداختیم اما در گزارشی برای این شماره باید بگویم روند دریافت روایتها ایدهآل نبود. که تقصیرش را میاندازم به گردن ضعیف بودن وجه دراماتیک موضوع این شماره، اما با این وجود آنها که نوشتند خوب نوشتند و امیدوارم که مخاطبان هم دوستشان داشته باشند. من و تمام دوستان همکارم در این شماره بسیار خوشحال و بسیارتر ممنون خواهیم شد که از شما که این شماره را میخوانید بازتاب بگیریم.
▪️موضوع شمارهی آینده عکس یادگاری است. منتظر روایتهای دخترانهای پیرامون عکسها هستیم با این فرق که این بار روایت و بهانهاش را با هم میخواهیم. هم عکس بفرستید و هم قصهاش را. شرط میبندم که شمارهی معرکهای خواهد شد. عکس و روایت خود را برای ما ارسال کنید.