sindokht.magazin
sindokht.magazin
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

سرورِ خارجی

نوشته‌ی: فیروزه مرادی

***

سین‌دخت: سهمِ لیلا از امیرحسین‌ها و علیرضاها پسری به نام سرور شد. یک قبول شده‌ی خارجی که می‌توانست رویاهایش را برآورده کند. اما همه ماجرا این نبود....

***

لیلا از آن دسته دخترهایی بود که رویش نمی‌شد به شمار‌ه‌هایی که از طرف پسرها به او تقدیم می‌شد، نه بگوید! اطرافش همیشه پر بود از علی‌رضاها و امیرحسین‌ها.

حالا اگر یکی از این محترم‌ها، خارجی از آب درمی‌آمد، لیلا با تلاش وصف‌ناپذیری خودش را توی سینه و قلب و تمام اعضا و جوارح او جا می‌کرد. از اول هم نیتش از آن برادرهایی بود که قبولی‌شان را در فلان کشور گرفته‌اند. لیلا تا مرز ترکیه هم قانع بود. همیشه به او می‌گفتم: «خارج که نان و آب نمی‌شود!» ولی لیلا مصرانه جواب می‌داد: «هم نان می‌شود هم آب! یکی از آن خارجی‌ها را که داشته باشم به تمام آرزوهایم می‌رسم. فکرش را بکن! پایت را دراز کنی توی آب، آفتاب بگیری، برای گشتن در شهر نیازی نیست کرایه تاکسی بدهی، یا آن قدر منتظر اتوبوس بمانی که جانت از دماغت بزند بیرون، بلکه با یک ماشین شخصی می‌توانی ویراژ بدهی و از شدت حال، جیغ‌هایت را توی هوا بتکانی...»

رویاهای لیلا برایم کمی عجیب بود. با ررفتن به خارج وکشورهای اروپایی مخالف نبودم ولی به نظرم این هم سختی خودش را داشت.

زحمت‌های لیلا بی‌ثمرنماند. یک روز یک قبول شده‌ی آن ور آب‌ها، آمد به خواستگاری‌اش، لیلا هم چشم‌هایش را بست و"بله"را با یک جیغ محکم اعلام کرد.

عقدکه منعقدشد، لیلا هم رژش را پررنگ‌تر کرد هم درکلاس زبان ثبت نام. ظاهرش درجات زیادی را چرخیده بود. مثل این که زمینه‌ی آن ور آب رفتن را، با دست در دست گذاشتنِ سرور فراهم کرده بود. سرور اسمی بود که لیلا از آن ابراز نارضایتی می‌کرد و دوست داشت نامزد خارجی‌اش را با اسم دیگری صدا بزند. اولین کاری هم که انجام داد، تغییر نام سرور بود.

بعدها سعی می‌کرد مدل لباس پوشیدن او را هم طبق سلیقه‌ی خودش تغییر دهد. ناخشنودی لیلا از قیافه و استایل سرور به این خاطر بود که اصلا به خارجی‌های قبولی گرفته شباهت نداشت.

اوایل سعی می‌کرد ظاهر ساختمان را چکش‌کاری کند ولی هر چه از نامزدی می‌گذشت گویا لیلا بیشتر در خود فرو می‌رفت. این را ازچشم‌های او می‌خواندم. مثل اوایل با شور و ذوق فراوان، ازخریدهایی که می‌کرد و جاهایی که می‌رفت برایم یک عالم حرف نداشت. احساس می‌کردم یک جای کار می‌لنگد. کلاس‌های زبانی را که انگار پرواز می‌کرد و می‌رفت را هم دیگر دست و پا شکسته شرکت می‌کرد.

لیلا کم‌کم متوجه شد تمام خاندان سرورجان، یک جورهایی سطح پایین‌تر از تیپ و کلاس اوست. به زبان عامیانه گیریسِ زبانش کم‌کم بازشد. برایم از پرستیژ نداشته خانواده واقوام شوهری‌اش می‌گفت. از جوراب‌های رنگی که با شلوار لی می‌پوشیدند یا مانتوهای نارنجی رنگی که کمربند داشت. او اعصابش از بالا کشیدن شلوار سرور تا بالای ناف، به هم می‌ریخت. چیزی که بارها سعی کرده بود به سروربفهماند تا لباس‌هایش را کمی امروزی‌تر انتخاب کند.

شور و نشاط اولیه دوره نامزدی درون لیلا نمی‌جوشید. برایش نگران بودم. حرف‌هایی که از دیگران به گوشم می‌رسید، از این قبیل بودکه: لیلا علاقه‌ای به نامزدش ندارد، شاید هم عقد را به هم بزند...

مجله سیندختفیروزه مرادیروایت های دخترانهمهاجران افغانستانی در ایران
مجله الکترونیکی سیندخت، روایت‌های دختران افغانستانی‌تبار ساکن در ایران||| کانال تلگرام برای دانلود فایل پی‌دی‌اف مجله: https://t.me/sindokhtmagazine
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید