سیده فاطمه موسوی مَنِش
سیده فاطمه موسوی مَنِش
خواندن ۹ دقیقه·۴ ماه پیش

اینجا خبری از مستی و عشق نیست


سینمایی مست عشق پس از پنج سال، بر پردهٔ نقره‌ای رفت و به انتظار علاقه‌مندان پایان داد؛ چه کسانی که به عرفان و شخص مولوی علاقه می‌ورزند، چه دوستداران سینما، همه مشتاق دیدن فیلمی بودند که ساخت آن در ایران بی‌نظیر بود. این فیلم پیش از اکران، درگیر حواشی فراوان بود؛ از فتوای علمای شیعه که ساخت این فیلم را منع کرده بودند، تا مشکلات تولید فیلم با سرمایه‌گذاران و عوامل غیر ایرانی و مسائل دیگر.

عرفان در سینمای ایران کمتر جایی دارد، اگر از هامون مهرجویی یا فیلم‌های شبه‌فلسفی در شمایل ملودرام بگذریم، پرداختن به موضوع شمس و مولانا برای سینمای ایران فرصتی را به‌ وجود آورد که عرفان ایرانی-اسلامی و یکی از بزرگان ادب و عرفان ایران، مولانا را به تصویر بکشد. سینمای ایران کم‌بضاعت‌تر از آن است که فیلم‌های بیگ‌پروداکشنی مانند مست عشق را بدون دغدغهٔ مالی به مرحلهٔ اکران برساند پس برای ساخت چنین اثری، سازندهٔ ایرانی دست‌به‌دامان تهیه‌کنندگان ترکیه شد.

مست اسکندر

فیلم با جنگ شروع می‌شود و شبیه به یک رویاست؛ چیزی میان این‌دو، یعنی کسی که خواب را می‌بیند، درواقع آن صحنه‌ها را در واقعیت هم تجربه کرده است. فیلمی دربارهٔ مولانا و شمس با رویای یک شخصیت فرعی شروع می‌شود و به بیننده این نوید را می‌دهد که این شخصیت آنقدرها هم فرعی نیست و قرار است بیشتر از مولانا و شمس به او پرداخته شود. حسن فتحی را با سریال‌های شبه‌تاریخی می‌شناسیم؛ شبه‌تاریخی چون این کارگردان و نویسنده علاقهٔ بسیاری به دست بردن در تاریخ دارد و افراد خیالی مانند اسکندر در مست عشق،‌ سیاوش در جیران، فرهاد دماوندی و ماجرای مصدق در شهرزاد و موارد دیگر در آثار او که در فضای تاریخی ساخته می‌شوند،

وجود دارد. اما آیا داستان اسکندر، عشقش به کنیز مسیحی و جدالش با خود، کمکی به روند داستان می‌کند؟

وجود اسکندر رییس دارالخلافهٔ قونیه، ژانر این فیلم را تا حدی تغییر داده و آن را به تریلری جنایی تبدیل می‌کند. داستان فیلم با شایعهٔ مرگ شمس شروع می‌شود و هرج‌ومرجی که این اتفاق در شهر قونیه ایجاد می‌کند. اسکندر افراد مظنون را بازجویی می‌کند و در دل این بازجویی‌ها از یکی از خرده‌داستان‌های عاشقانه، یا درست‌تر، مثلث عشقی فیلم هم پرده برداشته می‌شود.

اسکندر جدای از ریاست دارالخلافه، یک طرف داستان عاشقانه‌ای نیز است که از میانهٔ فیلم جان می‌گیرد و شتاب‌زده و با چند فلش‌بک سریع، نمایش داده می‌شود. می‌شود گفت داستان عاشقانهٔ اسکندر و کنیزی مسیحی به نام مریم، تنها داستان باورپذیر مست عشق است. اسکندر تصمیم دارد با مریم ازدواج کند و خانوادهٔ او پس از رفتن اسکندر به جنگ، مریم را به فاحشه‌خانه می‌فروشند. خانوادهٔ اسکندر آنقدر از این کنیزک بی‌آزار کینه دارند که او را به بدترین نحو تنبیه می‌کنند. گریختن مریم از دست صاحبانش و نجات او توسط شمس و دیدن کرامت دیگری از شمس برای پیشبرد این داستان فرعی لازم بود و آن را منطقی جلوه می‌کرد. اما پایان‌بندی داستان اسکندر که با پایان سریال گره خورده است شاید عجولانه به نظر برسد. اسکندر کابوسی می‌بیند، که در واقع تمثیلی است از جنگ خویشتن با خویش. که در آن جنگ همیشه شکست می خورد ولی در پایان می‌تواند خود را شکست دهد و سبکبار به نزد مولانا بیاید و در این مسیر افراد دیگر را هم همراه خود کند. شاید سفر روحانی اسکندر به درون خود و کشتن شهوات نسبت به هر چیز، یا به قول مولانا «ز خویشتن سفری کن به خویش ای خواجه/ که از چنین سفری گشت خاک معدن زر» ، خرده داستانی جذاب از تاثیرگذاری شخص شمس بر عامه باشد ولی پرداخت ضعیف و ناقص، آن را بی‌معنا جلوه می‌کند.

مثلث عشقی برای مخاطب عامه

علاءالدین فرزند مولانا از همان اولین مواجههٔ پدر و شمس نسبت به شمس ظن بد می‌ورزد و این تنفر با به وجود آمدن مثلث عشقی میان شمس، کیمیاخاتون دخترخواندهٔ مولانا و علاءالدین به اوج خود می‌رسد. این داستان عاشقانه مانند خرده‌داستان‌های دیگر پرداخت خوبی ندارد و بیننده، عشق علاءالدین به کیمیا را بهتر از عشق شمس درک می‌کند حتی ممکن است در نظر بیننده شمس مردی ظالم جلوه کند که عشق علاءالدین را از چنگش ربوده است و برای او دل بسوزاند. عشق میان کیمیا و شمس ظاهراً وجود داشته است اما در مست عشق اصلاً مشخص نیست که کیمیا چرا عاشق شمس و شمس عاشق کیمیا می‌شود؟ کیمیا در این مرد کهنسال با ظاهر ژنده و تکیده چه چیزی را می‌بیند که تن به ازدواج با او می‌دهد؟ عظمت شمس در هیچ کجای مست عشق مشخص نیست و به‌عنوان یک عاشق هم پذیرفتنی نیست. شاید حسن فتحی می‌خواسته با استفاده از شهاب حسینی، همان احساسی را در مخاطب برانگیزد که قباد دیوان‌سالار در شهرزاد برمی‌انگیخت و عشق او را باور می‌کرد ولی در مست عشق چنین اتفاقی نیفتاد. باید دانست که بدون پیشینه، عاشق درک نمی‌شود. یکی دیگر از دست‌مایه‌های حسن فتحی برای به دل نشستن عشق شمس به کیمیا، منبر رفتنش و صحبت‌های زیبا و لطیف دربارهٔ مقام زن است؛ ابن عربی می‌گوید:« زن آینهٔ جمال الهی و آینه‌ای است که مرد خود را در آن می‌بیند.» مخاطب ممکن است تا حدی پی به چرایی عشق کیمیا به شمس ببرد زیرا که کیمیا از تعلقات دنیوی بریده شده و به روح شمس عشق می‌ورزد.

اما سوال مهم دیگری نیز وجود دارد؛ کیمیا چه چیز دارد که اینگونه شمس را واله و شیدای خود کرده است؟ چه فضیلتی از آن این دخترک است که جهان و آرام شمس را از اون می‌گیرد و او را مجبور به ترک قونیه می‌کند؟ در اولین مواجهه با کیمیا، دختری آرام و کمی بیمار می‌بینیم که بنا بر رسم فیلم‌های ایرانی، سرفه می‌کند پس حتماً می‌میمرد. تا پیش از ازدواج او با شمس و سکانس شب عروسی نیز مخاطب هیچ ارتباطی میان شمس و کیمیا نمی‌بیند، پس چه چیزی سبب به‌هم ریختن شمس می‌شود؟ متأسفانه سکانس خاک‌سپاری کیمیا نیز احساس همدلی را در مخاطب ایجاد نمی‌کند و شاید این ظن را به ذهن بیاورد که استفاده از هانده ارچل تنها و تنها به دلایل گیشه‌ای بوده است. درواقع پرداخت به خاکسپاری کیمیا طولانی و شناخت ما از او کم و کوتاه بود.

دیدار و ارتباط شمس و مولانا

شمس می‌پرسد:«محمد برتر است یا بایزید بسطامی؟»

مولانا می‌گوید:« کم مرتبت‌ترین انبیا از والاترین اولیا برترند.»

شمس می‌گوید:« محمد گفت من خدای خود را نشناختم؛ ولی بایزید گفت به خود می‌بالم چون خدای خود را به قدر کفایت شناخته‌ام.»

مولانا هم جواب می‌دهد:« وقتی که به اقیانوس معرفت رسیدند، بایزید با خوردن پیاله‌ای سیر شد.»

این‌ها دیالوگ‌هایی بود که در دیدار اول شمس و مولانا ردوبدل می‌شود؛ اما این دیدار براساس بسیاری از منابع، این‌چنین نبوده‌ است. ‌شمسی که می‌بایست مولانا را تحت تأثیر خود قرار دهد، پاسخی معقول از مولانا می‌گیرد و برای اینکه معجزه یا کرامت خود را نشان دهد، گردبادی فراهم می‌کند و خود مدهوش می‌شود. در بستر بیماری هم حرف‌هایش را هذیان به شمار می‌آوردند. در دومین دیدار نیز که در مجلس درس مولانا رخ می‌دهد، جز خیس نشدن اوراق دفتر، کرامتی که شاگردان و فرزند مولانا آن را جادوگری به حساب آوردند، شمس حرف دندان‌گیری برای مجاب کردن مولانا نمی‌زند و با اخم و تحکم او را وادار می‌کند که با او به چله بنشیند.

در چله‌نشینی نیز که خشم اطرافیان مولانا را برانگیخته است،‌ تنها یک سؤال از مولانا پرسیده می‌شود که:« کیست؟» و تحکم شمس دیده می‌شود که انگار مولانا را به ‌ زور چله‌نشین نگه داشته است. اینکه چه چیزی در این چهل روز می‌گذره توسط مولانا برای اسکندر فاش می‌شود. شمس مولانا را دعوت به صلح می‌کند و از او می‌خواهد ندای صلح‌طلبی را به گوش جهانیان برساند. محبت سبب می‌شود انسان تنها هم‌کیشان خود را دوست نداشته باشد و به تمام جهان عشق بورزد.

اما اینکه چه چیزی رخ می‌دهد و چرا مولانا این‌گونه شیفتهٔ شمس می‌شود در مست عشق مشخص نیست و کیفیت رابطهٔ آن‌ها و تأثیر رابطهٔ آن‌ها بر جایگاه مولانا نیز جز با چند کنایه و بدخواهی علما و بزرگان نشان داده نمی‌شود. در کل رابطهٔ شمس و مولانا همان‌گونه که پیش از مست عشق بود، مبهم و پر از سؤال، برای مخاطب عامه است و این فیلم چیزی بر دانش مخاطب نسبت به این دو شخصیت عظیم نمی‌افزاید.

سپس فرعیات

شمس و مولانا این علامت سؤال بزرگ در حوزهٔ‌ عرفان و ادب ایرانی، سوژه‌ای بسیار مهم و بسیار دقیق و ظریف برای مطرح شدن در سینما هستند که در مست عشق به عنوان موضوعی فرعی و گذری از آن‌ها استفاده شده و سبب تباه شدن سوژه شده است. در این فیلم تأثیر شمس بر مولانا را می‌توان تنها، سرگشتگی مولانا به حساب آورد؛ نه خبری از شور و عشق بود نه آن غزلیات تر، نه محبت و نه هم‌بستگی انسان که شمس از آن دم می‌زد. حتی شخصیت تأثیرگذاری مانند حسام‌الدین چلبی نیز در این فیلم فدای شخصیت‌های فرعی شده‌اند و صاحبان مریم، کنیزک مسیحی در این فیلم پررنگ‌ترند تا حسام‌الدین چلبی. مولانا و شمس در این فیلم دست‌مایهٔ یک داستان عاشقانهٔ ترکیه‌ای با حال‌وهوای سریال حریم سلطان می‌شوند؛ البته تأثیر و نظر تهیه‌کنندهٔ ترک و میل سازندهٔ ایرانی به یک داستان عامه‌پسند را می‌توان به‌خوبی دید.

به نظر می‌رسد علی‌رغم تلاش‌های بسیار فرهاد توحیدی و حسن فتحی در مقام نویسنده، با فیلمی پاره‌پاره و ناقص طرفیم. نقصانی که از جانب فیلم‌نامه فیلم را تهدید می‌کند. توحیدی با روایت غیرخطی و فلش‌بک‌ها و فلش فورورادهای سرسام آور سعی می‌کند ضعف‌های فیلم‌نامه را بپوشاند ولی ناموفق است. ضعف انسجام فیلم‌نامه حتی به بازیگران هم سرایت می‌کند و حتی شهاب حسینی نیز بازی مصنوعی و غیرطبیعی از خود نشان می‌دهد. نامنسجم بودن فیلم‌نامه باعث می‌شود که فیلمی با زمان یک ساعت و چهل‌وپنج دقیقه، نقطهٔ اوجی نداشته باشد و در نیمهٔ دوم فیلم شاهد باز شدن داستان عاشقانه‌ای باشیم.

شاید بهتر می‌بود این موضوع که موضوعی بسیار حساس و نیازمند شناخت بیشتر نویسندگان از شخصیت‌هایی چون مولانا و شمس است در قالب سینمایی به نمایش درنمی‌آمد و تبدیل به سریال می‌شد تا مجالی برای مطرح شدن شمس و مولانا در کنار داستان‌های ساختگی هم باشد. این اثر از موضوعاتی مانند عشق به خلق، پیام خدا که عشق است، دوری از عادات، ریشهٔ تمام جنگ‌ها که ترس است، محبت و دیگر مفاهیم عمیق درواقع گذر کرده و به هیچ‌کدام به درستی نپرداخته؛ البته نمی‌توان این را به گردن مدیوم سینما و زمان محدود انداخت که شناخت نسبتاً ناقص نویسندگان و سازندگان نسب به این مفاهیم هم به این ضعف دامن زده است.

در کل مست عشق، فیلمی نیست که در حافظهٔ جمعی ایران ماندگار شود و فیلمی نیست که بتوان به لحاظ تاریخی به آن تکیه کرد ولی بودنش در زمرهٔ آثار تاریخی سینمای ایران کم‌نظیر است و دیدنش خالی از لطف نیست.


سینمای ایرانشمس و مولاناحسن فتحیشهاب حسینیمست عشق
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید