بی مقدمه اگر بخوام بگم کتاب بیا گم شویم به قلم ادی السید و ترجمه ی خانم طراوتی همون کتابیه که من هر کسی برایم عزیز باشد این کتاب را هدیه می دهم کتاب یک رمان با تم ماجراجویی و سفره کتابی که شخصیت اصلی اون لیلا داستان با یک ماشین به دنبال دیدن شفق قطبی راهی یک سفر دور با چاشنی آشنایی با 4 شخصیت می شود ابتدا ماشین اش خراب می شود و با پسری مکانیک درد و دل می کند پسری که خود را در او دیدم و پی بردم لیلای زندگی من در واقع ندیده نرسیده ام بهش .
مکالماتی که بین لیلا و شخصیت های دیگر داستان شکل می گیرد در واقع بسیار جذاب و قابل تامل است .
گاهی چیزی که تو بیش از همه به آن نیاز داری همان نقطه ای است که است که از آنجا آغاز به حرکت کرده ای و شاید تنها راه برای یافتن چیزی که درجست و جوی آن هستی این است که در مسیر پیش رویت گم شوی !!!!
اما حالا نقد حسابی از داستان داشته باشیم .
در حین ملاقات با همه آن افرادی لیلا در طی مسیر اش با آنها تعامل دارد ، به این نکته نیز می رسیم که داستان لیلا آنقدرها هم که به نظر می رسد ساده نیست. تاریکی و غم و اندوهی در پشت پرسونای بی خیال او پنهان شده است، شخصیت لیلا از گذشته غم انگیزی خبر می دهد که که او سعی دارد با رفتن به این سفر دور و دراز تنهایی از آن خاطرات بد اش رهایی یابد؛ این در واقع یک احساس رنجشی دور و بی پایان است که قراره به سفر معنای بسیار بیشتری دهد. ما همچنین با شخصیتهای بیشتری آشنا میشویم که در فصلهای پایانی به او کمک میکنند و جاویدانی و شخصیت بیشتری به این داستان میافزایند. از آنجایی که ما فقط در انتها میتوانیم دیدگاه لیلا را ببینیم، من احساس میکنم که شخصیت او... دقیقاً توسعه نیافته است، میگویم که در طول داستان دیدگاهی که برای مخاطب باقی میذاره کاملا حفظ شده است. به همین دلیل، فکر نمیکنم آنطور که از نظر احساسی و عشق و محبتی که در طول داستان اتفاق می افته تعجب کرده باشم ، اما همچنان احساس میکردم که او واقعی است و صدایش قانعکننده است. همچنان حس میکردم کاش من نیز در مسیر سفر لیلا می بودم و سوار بر ماشین اش بیخیال همه چیز به سوی دیدن قطب می رفتم شاید با این کار امیدی برای زندگی داشتم شاید از تنهایی حاکم بر زندگی ام رهایی پیدا میکردم شاید و شاید و شاید .......