خب میخوام که یک قصه ای رو بگم قصه ای که در یک جهان موازی اتفاق می افته جایی که شخصیت داستان ما شب یلدا رو در یک تراس در ویلای خوش آب و هوا زمانی که دو درجه گاز رو کم نکرده زیر کرسی ، حرکت ستاره ها را مشاهده می کنه و در کادر دیگر همسرش سینی چای رو میاره و میشینه کنار او و با یکدیگر در حالی که همدیگر را در آغوش گرفته اند انار دون شده می خورن و حالی از هم می پرسند در دورترین قسمت آسمون تلاقی نگاه همدیگر رو می بینن و این بلند ترین شب سال رو با همدیگر می گذرونند و ادامه ی ماجرا آره خلاصه در همنین حد کفایت می کنه بر میگردم به دنیای واقعی تو خیالات و قصه ها نباید زیاد دخالت کرد
من معمولا شب یلدا های سابق و پیشین رو سعی کردم با تمام سختی ها امتحانها حتی کنکور و مشغله های دانشگاه و سرکار و غیره ذلک در کنار فامیل مادری سپری کنم سالیان پیش رنگ و بو داشت مراسم ما همگی دور هم دیگر جمع می شدیم تا یک شب را در کنار همدیگر سپری کنیم شبی که همیشه پدر بزرگ خدا بیامرزم برای ما دعا می کرد عاقبت به خیر بشیم و نیت می کردیم فال حافظ می گرفتیم همیشه هم حصرت حافظ بر عکس جواب من را به تنهایی میداد
همیشه توی اینها از بدو نوجوانی دوست داشتم شب یلدایی همچون اون جهان موازی داشته باشم اما نمی دانم آیا به این خواسته ام می رسم یا نه فقط برای دیدن و حس کردن و عطر لحظات در کنار یار سپری کنم
امسال رو نمی دانم شب یلدا آیا دارم یا نه مشخص نیست کی میدونه چی پیش میاد؟
خلاصه که زندگی میگذره بد و خوب غلط و درست به نظرم ما اونقدری وقت نداریم که خوش باشیم پس سعی کنیم امسال جوری از شب یلدامون لذت ببریم که شاید سال بعدی به هر دلیلی در کنار عزیزانمون نباشیم
و همچنین قدر بزرگترامون رو بدونیم چون با پلک زدنی قراره که از پیش مون برن
اومدم متنی بنویسم انگیزش بده بدتر همه باید وقت تراپیست بگیریم 😂
امیدوارم خوش باشید.