نشسته بودم پای لب تاب و به مانیتور خیره شده بودم. کلی کار داشتم که باید انجام میدادم. اما انگار موضوع مهمی بود که میبایست پیگیری کنم. آسوشیتدپرس لحظه به لحظه نتایج انتخابات را گزارش میکند. گاهی تعداد زیادی رای را یکدفعه اعلام میکند و گاهی قطره چکانی. چند روز گذشته به همین منوال گذشته که مینشینم پای سیستم و در کروم صفحه انتخابات آمریکا باز است و خودش آپدیت میشود. میخواهم بر روی کارهایم تمرکز کنم اما وسط کار دوباره یادم می آید و میخواهم یک چک کوچک کنم. همین تمام معادلات را بر هم میریزد. حواسم پرت میشود.
از اینطرف و آنطرف میشنویم که انتخابات آمریکا چه ربطی به ما دارد! حرف کاملا درستی است اگر در کشور دیگری زندگی میکردیم. در چند روز اخیر مسئولان کشوری خودمان تک به تک تاکید کرده اند که برای ما مهم نیست چه کسی رئیس جمهور آمریکا میشود. اما مشخصا دروغ میگویند. دولتی که حداقل در دو ماه گذشته تمام وظایف خود را در حالت تعلیق قرار داده تا نتیجه این انتخابات مشخص شود، نمیتواند و نباید چنین ادعایی را مطرح کند. هر چند که حدود یک ماه پیش بود که خودشان اذعان کردند دولت خود را برای شرایط احتمالی بعد از انتخابات آمریکا آماده میکند. در این مدت هم مردم سوار بر موجهای حواس پرتی ها چه از طرف دولت و چه از طرف مردم به این سو و آن سو میروند. به جایی رسیده ایم که کشور را مدیریت ثانیه ای و بنگاه های شایعه پراکنی اداره میکنند. مسلما یکی از این مردم هم خود من هستم، هر چند که کاملا تلاش کرده ام از این ماجراها دور بمانم و از سودجویی های مقطعی خانه ویران کن جدا باشم. با این حال، از حواس پرتی انتخابات آمریکا نتوانستم خودم را جدا کنم.
دیشب به خودم قول دادم فردا صبح که بیدار میشوم هیچ خبری را چک نکنم، اما باز نشد. به این نتیجه رسیدم که اگر قرار است تصمیمی بگیرم، حرکتی کنم و چیزی تولید کنم، باید با خودم این جمله را تکرار کنم که به روز نباش. یادم به کتاب ذهن حواس جمع افتاد که علی بندری در بی پلاس خلاصه اش را تعریف کرد. عوامل درونی و بیرونی دست به دست هم میداد تا نتوانم بر روی کارهای خودم که از همه چیز مهمتر و اصولی تر است تمرکز کنم.
حمید دیشب میگفت جامعه ایرانی در طول این سالها آنقدر تحلیل کرده است که تحلیل رفته است. از همان زمان این جمله در مغزم مثل پاندول میرود و می آید. با اینکه تمام این سالها، تلاش کرده بودم از مسیر حرکتی جامعه جدا باشم اما در این یک مورد بدون شک همراه و همدل با هموطنانم پیش رفته بودم. به معنای واقعی کلمه از شدت تحلیل کردن مسائل مختلف ایران، خاور میانه و جهان چنان تحلیل رفته ایم که گاهی مسائل ساده پیرامونم را هم یا نمیبینم یا درک نمیکنم.
در همینجاست که شعر حافظ با صدای شجریان در گوشم میخواند که:
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد/دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
......
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار/مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
خاک مهربانان بر گوش و مغزم ضربه میزند چه انتظاری از دیگران و البته از خودت داری؟!!! انتظارات زیاد است و غرها بیشتر. اما خب چه میشود کرد ما یک جامعه کوتاه مدتیم... چه مردم و چه دولت. البته دولت شاید بیشتر. وقتی دم از عدم از تاثیر انتخابات آمریکا بر سیاستها و شرایط میزنیم اما بازار تقاضای روغن تولید داخل را نمیتوانیم کنترل کنیم، زیاده گویی میکنیم. و مردم هم که... هیچ.
بگذریم از این حرفها که تمامی ندارد. حالا دیگر باید بنشینم پای کارهایم و سوالهای تاریخی ام را که چرا مردم در زمان ساسانیان، عباسیان، ایلخانیان و قاجار اینگونه بودند که ما هستیم را برای خودم نگه دارم.