ویرگول
ورودثبت نام
مجید قربانی
مجید قربانی
خواندن ۲ دقیقه·۷ سال پیش

تفاوتی که فکر میکنیم با خارجی ها داریم (داستانهای کافه 3)

  • ایرانی ها همه شون اینجوری ان!
  • همه ش داریم غر میزنیم.
  • همینجوری هستیم که عقب موندیم تا حالا!
  • ...

اگر بخوام بشمرم میتونم کلی از این جملات بگم که احتمالا با فواصل منظم از زبان خودمون یا اطرافیانمون میشنویم. ولی آیا واقعا اینجوریه؟! واقعا ایرانی ها کمبودی بیش از حالت طبیعی نسبت به مردم فرنگ و متعلقات دارد؟

برای من به عنوان یک مدیر کافه در یک هتل که هر روز با دو گروه آدم خارجی و ایرانی در ارتباطم مشخص است که اینطور نیست. اما خود من هم ترجیح میدهم بیشتر مشتری ها خارجی باشند تا ایرانی. اما چرا؟

به یک دلیل بسیار ساده: غر!

دوستان ایرانی (از جمله خودم) به شدت علاقه به غر زدن و دیدن کمبودها داریم و در پس هر لحظه نابی که تجربه میکنیم به طور ناخودآگاه در پی کشف یک نقص هستیم. نمیدانم چرا. شاید اینگونه بتوانیم ریزبینی خود را نشان دهیم یا به نوعی ابراز بی علاقگی به زیبایی ها را بروز دهیم... یا ساده تر از این حرفها فقط عادت کرده باشیم. اما هر چه هست این سندروم غر زنی بر زمین و زمان باعث شده است که من و همکارانم هر روز خداوند را برای حضور توریستهای خارجی بیش از پیش شکرکنیم.

اما وقتی منصفانه تر به ماجرا نگاه میکنم و آدمهای مختلفی که به کافه آمدند، نشستند، حرف زدن و با ما وقت گذراندند را با هم مقایسه میکنم میبینم که حقیقتا تفاوت چندانی بین ما و مردم فرنگ وجود ندارد. هر کدام از این آدمها، چه ایرانی و چه خارجی با پیش زمینه و داستانهایی به این هتل رسیدند و با خاطره ای اینجا را ترک گفتند.

مسلما تمام خارجی های مهمان ما صبور و مهربان نبودند و همه ایرانی ها هم غر غرو و عذاب دهنده نبوده اند. فقط نکته اینجاست که چون من هم ایرانی ام ترجیح بر تعمیم ذهن ناخودآگاهم کار آسانتری است. وقتی به خودم نگاه میکنم میبینم که با انبوهی از ادعا و روشن فکری، گاهی میتوانم خودم را جزو بیشعورترین ایرانی های موجود معرفی کنم.

خارجی هایی داشتیم که بدترین ایرانی هایمان پیششان لنگ می انداخته اند. جدا از اینکه چقدر بیش تعمیمی منفی در این ماجرا دخیل است، اما حقیقتا یک جای کار می لنگد که وقتی به دیار فرنگ میرویم با انسانی که در دیار خودمان هستیم تفاوتمان از زمین تا آسمان میشود. جدا از بحث قانون و مملکت و این حرفها چیزی در وجود خودمان میلنگد.


کاش بنشینیم پیش خودمان و این موضوع را حل کنیم. برای خودمان. فقط برای خودمان. کمتر غر بزنیم و از لذت بودنمان به هر صورت و شرایطی لذت ببریم.

به گونه ای زندگی نکنیم که گویی همیشه زنده خواهیم بود و به گونه ای نمیریم که گویی هیچگاه زندگی نکرده ایم.

شروع سال 97 شاید زمان خوبی برای نشستن پیش خود باشد. برای اینکه کمی آدمیت گسترش دهیم بدون اینکه تلاش کنیم.

شیرازایرانفرنگاخلاقکافه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید