از دیرباز بشر را با خصیصه تمییز دهنده زبان از سایر اعضای حلقه زیستی جدا کردهاند، از فلسفه گرفته تا یافتههای علمی و آموزههای دینی. مساله تکلم هم منشأ بسیاری از تفکرات، مباحثات و تاملات در حوزههای مختلف بوده است و هرکس از ظن خود به آن نگریسته است؛ بعضی زبان را انعکاس طبیعت، بعضی موهبت الهی، بعضی حاصل کارکرد ذهن و برخی دیگر یک ابزار جهت حفظ حیات اجتماعی دانسته اند که هرکدام در جایگاه خود قابل نقد و دفاع هستند.
در این نوشتار کوتاه سعی دارم کلیاتی همه فهم را بصورت عصاره در اختیار مخاطبان قرار دهم و دغدغههای اساسیای را که ممکن است برای هرکسی مطرح شوند، حتی الامکان پاسخ دهم. برای این مهم لازم است مفهومی جامع از زبان ارائه دهیم، « مجموعهای از نشانههای تجربی و انتزاعی که براساس چارچوبی خاص میان افراد با ویژگیهای محیطی مشترک، بصورت نمود آوایی، نوشتاری و تصویری، ارتباط موثر و زایا ایجاد میکند.»
با روشن شدن چنین مفهومی، بهتر درک میکنیم که رسالت زبان عمدتا تشکیل پیوند اجتماعی میان افراد یک مجموعه است؛ به این معنی که برای میسر بودن این ارتباط لازم است مولفههای اساسی این مجموعه خاص را شناخت و بتوان آن را بصورت موثر بکار بست تا در نهایت پیوندی متقابل و منسجم شکل بگیرد. منظور از مولفهها، عناصر زبانی، فرهنگی، ارزشی، سیاسی و عقیدتی است که جوامع مختلف بیشترین تنوع را در این زمینه ها نشان میدهند.
مساله اساسی دوم قرارگرفتن در معرض این مولفه ها به شیوه سودمند و کاربردی است، به گونهای که فرد هم بعنوان گوینده، هم بعنوان شنونده و هم بعنوان ناظر در کنش های زبانی شرکت داشته باشد. این امر خود مستلزم سپری شدن زمان کافی برای تامین چنین موقعیتی است که در نهایت فرد بتواند با تجربه آن، همانند یک گویشور فعال در آن زبان اعمال اثر کند.
حال مساله بسیار مهمی مطرح میشود، آنهم اینکه زبان اول و دوم (هر زبان غیر از زبان مادری) در فرآیند اکتساب خود چه تفاوتها و شباهتهایی دارند. زبان اول (مادری) نمونه ایدهآل اصل دوم است که در آن فرد بصورت فعال در کنشهای زبانی شرکت داده میشود و اطلاعات کافی برای تامین مولفههای لازم در ذهن وی موجود است. در چنین شرایطی فرد پس از سپری شدن تقریبا ۵ سال، وارد عرصه تعامل زبانی میشود. در زبان دوم اما، به سبب نبود مقادیر لازم اطلاعات جهت ایجاد چنین مولفههایی، بطور قابل توجهی سرعت و کیفیت یادگیری نسبت به زبان اول کمتر خواهد بود. زبان اول بصورت غیرمستقیم و بدون آموزش آکادمیک و مدون فراگرفته میشود، در حالی که زبان دوم به شیوه مهندسی شده آموزش داده میشود و بدون شک برآیند آن تفاوتهایی ریشهای خواهد داشت با آنچه در نتیجه فراگیری زبان اول حاصل میشود و به حق آن را با اصطلاح یادگیری میشناسند.
جهت یادگیری زبان دوم، نخست لازم است درک صحیحی از فاصلهی آن زبان با زبان مادری حاصل شود تا کلیتی از شباهتها و تفاوتهای این دو زبان بدست آید. سپس لازم است، خودخوان یا تحت آموزش، اطلاعات زبانی مناسب با شرایط مهیا شود و فرد بر اساس زمانبندی معقولی در مسیر یادگیری زبان مورد نظر گام بردارد، که در چنین مسیری لازم است فرد از صحت مسیر پیموده شده بصورت دقیق و متمرکز اطلاع یابد و در صورت لزوم تغییراتی را در کیفیت یا کمیتها اعمال کند.