?ورق می زنم. آرام آرام. اما آرام ورق زدنم به خاطر عتیقه بودنش نیست. با هر بار ورق زدن، روحم تازه می شود. به تازگی ناب معصومیت کودک سه سال و اندی:
- بابا. چی تو دستتاتونه؟
- یک چیز باارزش.
- می تونم ببینم؟
پدر مشتش را باز می کند. یک کتاب خیلی خیلی خیلی کوچک در دستانش است.
- این چیه؟
- نسخه ای از قرآن.
?و این اولین باری بود که من اسم قرآن را شنیدم.
- مامان، چقدر صداتون قشنگه. خیلی دوست دارم وقتی شبا این لالایی رو برام می خونین
- قربون بلبل زبونی ات برم من الهی. لالایی نیست گلم.
- پس چیه؟
- قرآنه گلم. برات سوره یس می خونم شبا قبل خوابت. خیلی قشنگه نه؟
- آره. دوستش دارم
?و این دومین باری بود که من اسم قرآن و آیاتش را شنیدم.
?بعدتر ها مدام این ها تکرار شد. پدر. مادر. پدربزرگ. مادربزرگ. خاله. دایی. عمو. مسجد. جلسه. صبحگاه مدرسه. احساس می کنم او بود که مرا تا به اینجا بزرگ کرد. می خوانم. به یاد مادربزرگ و پدر بزرگ. هدیه مادر و پدرم. بسم الله الرحمن الرحیم. یس. والقرآن الحکیم ...
?کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#انس_با_قرآن
#تربیت_فرزند
#ارتباط_با_فرزندان
#زندگی_بهتر
#داستانک
#تولیدی