
شکسته بند
📌کشوی یخچال سوم را جلو می کشد. سینی جسد را روی تخت گذاشته و در یخچال را می بندد. جسد نوجوانی 13 ساله است که باید کالبد شکافی کند و علت مرگ را بفهمد. در همان نگاه اول، متوجه شباهت جسد با دخترش می شود. گرفتگی در چهره اش نمایان می شود. هندزفری در گوشش می گذارد و توجهش را به صحبت هایی که می شنود می کند. چاقوی جراحی را برداشته، برش نیمه عمیقی از زیر استخوان ترقوه تا بالای ناف می دهد. چربی های زیر پوست را به نرمی، برش می زند تا لایه پوستی از روی قفسه سینه کنار برود. حواسش از صوت پرت می شود."یعنی این پوست، توانسته صحیح و سالم، بمونه؟"
▫️استخوان سینه را با اره برش می دهد. چهره اش فشرده تر می شود. هیچوقت نتوانست به صدای اره عادت کند. ابزار باز کننده قفسه سینه را از سینی استیل مخصوص برداشته و سینه را باز می کند. قلب کوچکی دارد. دیگر اصلا صوتی نمی شنود. موقع برداشتن اره، هندزفری از گوشش افتاده است. چند لحظه خیره قلب کوچکی می شود که برخلاق قلب بزرگسال ها، هیچ چربی ای ندارد.
🔸باید قلب را باز کند. عضلات سینه منقبض شده اما این مساله برای یک جسد خیلی طبیعی است. قلب را در می آورد. یک حالی است. انگار چینی بند زده است که هر لحظه ممکن است از هم وا برود. به چشمش نزدیک می کند. ظاهر قلب هم ترک خورده است. اولین بار است که چنین چیزی می بیند. آن را روی سینی مخصوص می گذارد. می ترسد چاقو بزند و قلب از هم وا برود و صد تکه شود. دقت می کند نوک چاقو، خط ترک را لمس نکند. به گونه ای برش می دهد که دهلیزها آسیب نبینند. حالش منقلب می شود." این قلب، فرصت عاشق شدن داشته؟ چه حس ها و انقلاباتی رو در خودش تجربه کرده؟ نکند قلب شکسته یعنی این؟" نفس مانده در ریه هایش یکهو خالی می شود. عضله گونه اش آویزان می شود. وجودش فرو می ریزد. "یعنی دیشب هم قلب دخترم،اینطور شکسته؟ " بی تاب دیدن مژگانش می شود تا جبران کند و به خاطر عکس العمل سخت گیرانه ای که با او داشته عذرخواهی کند. بگوید که اشکالی ندارد با مریم دوست باشد و حتی می تواند او را به خانه دعوت کند. بگوید که والدین مریم مهم نیستند. بگوید که خودش هم دوست دارد با مریم دوست باشد. دلش می خواهد پارچه را از صورت جسد کنار بزند به چشمان معصوم این نوجوان نگاه کنند ببیند آیا اشک هم ریخته؟ حتما مژگانش دیشب خیلی گریه کرده. رو برمی گرداند و وقتی خیالش از بسته بودن در سالن و تنها بودنش مطمئن می شود، اشک می ریزد.
- خانم گرامی، حالتون خوبه؟ من بقیه اش رو ادامه می دم. شما برو ی هوایی بخور.
صدای همکارش که روبروی تخت ایستاده، باعث نمی شود سرش را بالا بیاورد. وانمود می کند که در حال بررسی عضله قلب است. رنگ رگ ها طبیعی است. عمدا بلند فکر می کند: "یعنی چی شده؟ باید دریچه رو ببینم." می خواهد برش بدهد و دریچه را ببند اما می ترسد واقعا شکسته باشد. انگار قلب شیشه ای ترک خورده ای روبرویش است. کمی تعلل که می کند، دست مجتبی جلو می آید و قلب را برمی دارد.
- خودم انجام می دم. شما بفرمایین. ساعت هم نزدیکه
وقتی اینطور خشک و رسمی حرف می زند، چاره ای جز اطاعت ندارد. دستکش را از دستش بیرون می آورد. هندزفری را از روی زمین برمی دارد.
- اینقدر هم اون فایلها رو گوش نده. تو ی زنی. اینجا بودن برات خوب نیست اونوقت تو با اون فایلها...
🔹هربار همین را می گوید. برو پیش روان پزشک. قرص هاتو بخور. خیلی افسرده شدی. تو کودوم عالم سیاحت می کنی. این ها رو گوش نده. بیشتر پارک و رستوران برو. دلش آشوب می شود. ماسک را از صورتش می کند و به همراه دستکش ها، در سطل مخصوص می اندازد و از در بیرون می رود.
نویسنده: ✍️#سیاه_مشق
📣کانال #سلام_فرشته
@salamfereshte
#داستانک #تولیدی #یادمرگ #جبران #توبه #قلب