دور از شهر خودت که زندگی کنی ،مهمان داشتن برایت میشود شرایط استثنایی! همیشه خودت هستی و خودمانیهایت.
خبرکه می آید،فلانی در راه است ......فیلم زندگی سرعت میگیرد. یک دست جارو ویک دست پارچه گردگیری ،همزمان با همه حرف میزنی ووظایف را تقسیم میکنی. فکرت در لحظه و شش ساعت بعد و شب وصبح فردا وپس فردایش ،میچرخد.
از لحظه ای که با مهمان روبرو میشوی واینکه چگونه به نظرش خواهی آمد و خودمانیهایت ،تک به تک،چگونه به نظرش خواهند آمد...واگر یکی از شما احتمالا فکری وگفتاری ورفتاری داشته باشد خلاف طبع مهمان وبرعکس....شام چه باشد که به نهار بیاید؟ ظهر که ما زودنهار میخوریم ومهمان تازه یک ساعت قبلش صبحانه خورده ...وپس فردایش که نیستم چگونه اند خودمانیهایم که قرار است مهمان را داری کنند....ان لحظه اخرشب که دوتا خوابندودوتا بیدار ،کدام حرفهای دلنشینمان را پیش بکشیم که ازهم صحبتی اش لذت ببریم ......اصلا کجاها برویم با مهمان ....همه وهمه را درحین نظافت وکاسه را جای کوزه وکوزه راجای کاسه گذاشتن وخرید و...فکر میکنی.
وه که چه توانمند میشویم باخبر مهمان که : من نزدیکم.
نه خستگی میفهمیم ونه درد زانو وکمر...احتی گر صدبار پله هارا بالا وپایین برویم.
"ندارم "دیگر وجودندارد ،برای مهمان ،ما ثروتمند ترین هستیم. ازشیرمرغ تا جون آدمیزاد اگر او دوست داشته باشد فراهم است.
راستی نفهمد با مادرش تماس گرفتم وپرسیدم : گل پسرت کرفس را دوست نداشت یا قرمه سبزی؟
خودمان وخودمانی ،یادمان میرود. زندگیمان فراموش میشود.
لذت هایمان همه میشوند لذت مهمان.خنده دار آن است که مهمانم به آن میخندد ،گریه آور آنکه او را به سکوت میکشاند.
وسط سفره وتعارف ته دیگ چرب وچیلی :" ای وای ،چقدر چاق شده ای مهمان ،نکند اینهاکه به میل تو برایت چیده ام بلایی سرت بیاورد؟ ...آنوقت ما بمانیم وسفره ای که یک گوشه اش خاطره توست برای همیشه.
آخ مهمان !
آخ مهمان ،تو چه میکنی با ما؟!
ومیروی.
ورفتن تو ما را معلق میکند آنجاییکه نمیدانیم کجاست. مدتی مبهوت میمانیم چشم به راه جاده ای که تو را از ما دورمیکند.، تا کم کمک بیاییم پایین از حباب آن لحظات شادی بخش ومجال همنشینی با مهمان وگل گفتن وگل شنیدن.
آخ مهمان ...حالا که نیستی چقدر جایت سبز است.