گاهی اوقات دوست دارم سیگاری باشم،بروم یک پشتی همه تلخیهارادودکنم هوا.
گاهی اوقات دوست دارم ،شب زیر باران تند راه بروم.انقدر راه بروم تا همه ناراحتیها زیرقدمهایم خردشوند و صدای خردشدنشان رابشنوم.
گاهی دوست دارم چشمم راببندم وصاف وایستاده بپرم درعمیق ترین آبی که پیداکنم،آنوقت غصه ها حباب میشوند،ریزودرشت ، میدوند روی آب و میترکند.انگار اصلا نبوده اند از اول.
وگاهی وگاهی.........
وشاید این نفس ،گاه آخرباشد.