ویرگول
ورودثبت نام
Hamadani
Hamadani
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

ربکا | چالش کتابخوانی طاقچه

دافنه دو موریه(متولد ۱۳ مه، ۱۹۰۷ در لندن – ۱۹ آوریل، ۱۹۸۹) نویسنده کتاب ربکا است. او رمان نویس و نمایشنامه نویس معروف بریتانیایی است که بیش‌تر شهرتش را مدیون همین رمان می‌باشد. هم‌چنین داستان کوتاه او به‌نام پرندگان نیز معروف است. بعدها این دو رمان و رمان دیگرش به نام مهمان‌خانه جامائیکا توسط آلفرد هیچکاک به فیلم تبدیل شدند.


رمان با جمله مشهور “دیشب خواب دیدم دوباره به ماندرلی برگشته ام” آغاز می شود.

داستان ربه کا از زبان یک زن جوان بی نام به عنوان شخصیت اصلی روایت می شود که در حال حاضر به همراه همسرش ماکسیم دووینتر در اروپا و در هتل های مختلف زندگی می کند اما خاطرات زندگی در خانه ماندرلی در حافظه اش حک شده و یادآوری آن ها داستان کتاب را شکل می دهد.

کتاب ربکا به بسیاری از زبان‌های دنیا ترجمه شده‌است. حسن شهباز، نازگل نیکویی و مریم اسکندری و محمدصادق سبط الشیخ از جمله ترجمه های آن در ایران هستند.

خلاصه داستان:

راوی داستان و ماکسیم در هتل با هم آشنا شده و طی چند هفته ازدواج می کنند. آن ها بعد از ماه عسل به املاک اجدادی ماکسیم در ماندرلی می روند. همسر اول ماکسیم به نام ربه کا که سال گذشته در اثر یک حادثه قایقرانی فوت شده زندگی راوی داستان را دستخوش اتفاقات غیر منتظره و ناخوشایند می کند.

ربه کا مستخدم وفاداری به نام خانم دانورس داشته که هنوز در املاک ماندرلی است و مسئولیت مراقبت از خانه را بر عهده دارد. او که شخصیتی شیطانی دارد با حرف هایش به شدت راوی داستان را می ترساند.

خانم دنورس پیوسته در تلاش است تا راوی را از نظر روانی تضعیف کرده و از فرصت های مختلف برای این منظور استفاده می کند.

با این طرز برخورد خانم دانورس و سایر ساکنان خانه، راوی به مرور منزوی می شود و حس می کند هرگز نمی تواند با ربه کا که زنی زیبا، با استعداد و درخشنده بوده رقابت کند و از طرفی این تصور که ماکسیم هنوز عاشق همسر مرده خود است و از ازدواج شتاب زده با او پشیمان شده او را به شدت آزار می دهد.

طبق سنت هر سال، قرار است یک مراسم جشن در ماندرلی برگزار شود و همه ساکنان خانه خود را برای آن آماده می کنند. راوی که به دنبال جلب توجه و رضایت همسرش است به توصیه خانم دانورس لباس زیبایی به تن می کند غافل از این که ربه کا مدتی قبل از مرگ همان پیراهن را به تن کرده و مورد تحسین همگان قرار گرفته است.

راوی با این پیراهن وارد سالن مهمانی می شود اما ماکسیم با دیدن او در این لباس به شدت وحشت زده شده و با عصبانیت به او دستور می دهد لباسش را عوض کند. مدت کوتاهی بعد از مراسم، خانم دانورس که به راوی داستان به عنوان زنی نگاه می کند که سعی دارد جایگاه ربه کا را به دست بیاورد او را تشویق می کند از پنجره عمارت به پایین پریده و خودش را بکشد.

راوی به این کار ترغیب می شود اما درست قبل از پریدن، هیاهویی در خانه ایجاد شده و معلوم می شود زمانی که یک غواص در حال بررسی وضعیت بدنه یک کشتی غرق شده بوه است بقایای قایق ربه کا را پیدا کرده است. جسد ربه کا اگرچه تجزیه شده اما قابل تشخیص می باشد، این در حالیست که مدتی بعد از مرگ ربه کا، ماکسیم جسد زنی را که آب دریا به ساحل آورد شناسایی کرده بود.

این مسئله باعث می شود ماکسیم پرده از راز زندگی قبلی اش بردارد و همه ماجرا را برای همسر دومش تعریف کند، او هرگز ربه کا را دوست نداشته و ازدواج آن ها از سر اجبار بوده است. ربه کا زنی بی رحم و خودخواه بود در حالی که اطرافیان گمان می کردند او یک زن و همسر کامل و فهمیده برای ماکسیم می باشد.

ربه کا در شب مرگش به ماکسیم اعتراف کرد عاشق مرد دیگری بوده و از او باردار می باشد و این که آن بچه را به عنوان فرزند ماکسیم بزرگ خواهد کرد و ماکسیم نمی تواند مانع او شود.

ماکسیم که به شدت از ربه کا عصبانی شده او را به قتل می رساند، سپس جسدش را داخل قایق قرار می دهد و در دریا غرق می کند. راوی اگرچه از حرف های ماکسیم شوکه شده اما با آگاهی از این که همسرش همیشه او را دوست داشته و از ربه کا متنفر بوده احساس بهتری پیدا می کند.

قایق ربکا از آب خارج شده و با بررسی سوراخ های کف قایق مشخص می شود عمدا غرق شده است. دادرسی پرونده را خودکشی اعلام می کند اما معشوق ربه کا که جک فاول نام دارد با این حکم مخالف است و ادعا می کند ربه کا در زمان مرگش هرگز قصد خودکشی نداشته و از یادداشتی که شب قبل از کشته شدنش برای او فرستاده رونمایی می کند.

مشخص می شود ربه کا کمی قبل از مرگ خود با پزشکی به نام بیکر ملاقات کرده و احتمال می رود این دیدار برای تایید بارداری اش بوده است. آن ها به لندن می روند تا با پزشک صحبت کنند اما پس از بررسی ها معلوم می شود ربه کا به بیماری سرطان مبتلا بوده و تنها چند ماه تا مرگش باقی مانده بود، به علاوه با توجه به مشکل زنان هرگز نمی توانسته باردار شود.

ماکسیم متوجه می شود ربه کا پس از اطلاع از زمان مرگش در واقع سعی کرده با تحریک همسرش او را وادار به کشتن خود کند تا از بیماری طولانی مدت و جان دادن در بستر بیماری رهایی پیدا کند. او از هیچ چیز به اندازه مردن در بستر بیماری هراس نداشته است.

بعد از اتمام تحقیقات، ماکسیم با ماندرلی تماس می گیرد و می فهمد خانم دانورس ناپدید شده، به همین دلیل او و راوی با عجله به سمت ماندرلی به راه می افتند اما وقتی به عمارت نزدیک می شوند می بینند املاک ماندرلی در آتش می سوزد و خاکستر می شود.

این پست برای چالش کتابخوانی طاقچه در خرداد ۱۴۰۲ نوشته شده است.

دریافت کتاب از طاقچه

چالش کتابخوانی طاقچهربکاکتاب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید