یادداشت کوتاهی بر کتاب «مردی که در غبار گم شد» اثر «نصرت رحمانی»
مدتها بود که از خواندن یک کتاب ایرانی اینچنین شگفتزده نشده بودم که بخواهم پیش از اتمام کتاب برایش یادداشت بنویسم، و تا جایی که حافظهام یاری میکند، بعد از برادران کارامازوف این دومینبار است که پیش از خواندن کامل یک کتاب، دربارهاش مینویسم. این کتاب از تکهیادداشتهایی تشکیل شده که شبیه به نگارش خاطرات روزانه هستند، اما فرم نگارش، خاطرهوار نیست. صحنهها و توصیفها و دیالوگهای آن شکلی داستانی دارند. داستانی تکهتکه که راوی آن خودِ نویسنده است. حیرتانگیزی این کتاب از بابت آن است که ما را نه با یک شاعر بزرگ و سرشناس به نام نصرت رحمانی، که با مردی آشنا میکند که اعتیاد به تزریق مرفین دارد و به خودویرانگری محض خود دامن میزند. او برای هزینهی تامین مرفین همهچیز خود را میفروشد، حتی شرافت و آبروی خود را. در همان ابتدای کتاب هم رک و بیپرده نوشته که همین کتاب را هم به خاطر نیاز مالی نوشته است.
آن نصرتی که با چاپ چند کتاب شعر، در شهر رشت معروف و سرشناس است و هر روز سیل نامههای عاشقانش به او روانه میشود، ما را در برابر نصرتی که پرسهگردی شبانه میکند، قرار میدهد. نصرت رحمانی کدام یکی از اینهاست؟! شاعری که مورد ستایش شاملوست یا مرد خماری که بابدبختی پول مرفین یک روزش را به چنگ میآورد تا جلوی باجهی داروخانه گردن کج کند و سرنگ طلب کند؟
آیا نصرت رحمانی همان شاعری است که طرفدارانش در شب شعرهای گوته، پرشورتر و مجنونتر از طرفداران شاملو هستند، یا این نصرتی که دارد با مرفین و الکل انتقام رویاهایی را که به حقیقت نپیوستهاند میگیرد؟
هرچه باشد، این کتاب عریانترین زندگینگارهای است که تا به حال از مشاهیر این کشور دارم میخوانم. عریانی و صداقتی که حقیقت تلخ زمانهای نهچندان دور را جلوی چشم ما پرتاب میکند. از نسل مجنون و سوختهای که صادق هدایت مشعلدارشان بوده است. اما هدایت هم تاب نیاورد و دید روشنکردن آنهمه چراغ بیهوده بوده است. اما نصرت یکباره خودکشی نمیکند. او هم مانند ساعدی خودویرانگری میکند. یکبار مادربزرگش در کودکی آسمان شب را نشانش داده و گفته است ستارهی اقبال تو آنجاست. ستارهی تو بزرگ است و هرکه ستارهاش بزرگ باشد، خوشبختی بزرگتری هم در انتظارش است. و نصرت در تمام لحظات خودویرانگری و سیاهی، به حرف مادربزرگ دارد انتظار روزی را میکشد که ستارهاش سوسو بزند و شاید چیزی از جنس عشق نجاتش بدهد. اما زن و عشق خیلی دور از نصرت هستند. به شکل غریبی او با جنس زن بیگانه است و تجارب نزدیک شدنش با زنها شکستهای پیاپی را رقم میزند.
این کتاب، خودِ تاریخ است. شرح وضعیت آرمانگرایانهی کسانیست که تمام آرمانهایشان نابود شده است و از اقبال بد، زرق و برق دنیا هم نمیتواند فریبشان بدهد. پس پناه میبرند به افیون و الکل، و آن را تمدید میکنند.
حالاکه این کتاب را میخوانم، به شکل حسرتباری دلم میخواست در زمانهی نصرت میزیستم. کاش میتوانستم در رشت ملاقاتش کنم.
ا
اسماعیل سالاری
بیست و یکم فروردین هزار و چهارصد و سه