زنِ رویایی، در آغاز داستان #ونوس_خز_پوش در سخنرانیاش، یک نوستالژی را برای جهانِ گم شدهی یونانیان ابراز میکند:
«شما نمیتوانید عشق را به مثابه تبرکِ ناب و آرامشِ الهی تحسین کنید... شما مردانِ مدرن، شما فرزندانِ عقل، همین که سعی کنید طبیعی باشید، زمخت میشوید... در مهِ شمالی و دودِ کندرِ مسیحیتان بمانید... شما به خدایان نیاز ندارید. آنها در اقلیمِ شما از یخبندان جان میسپارند.»
این موضوع در واقع لب مطلب است: فاجعهی عصر یخبندان، جهان یونانیها را در بر گرفت و با آن، نوع زن یونانی را نیز، و هر دو جنس خود را مغبون یافتند. مرد، وقیح و زمخت شد و منزلتی جدید را در بسط و توسعهی آگاهی و اندیشه جست. زنان، در واکنش به آگاهی اعتلا یافتهی مردان، نوعی خیالانگیزی را بسط دادند و در واکنش به وقاحتشان، نوعی انعطافپذیری را. سرمای یخچالها کلاً عاملِ این دگرگونی بود: خیال انگیزی، ابژهی تفکر مرد شد و سبعیت، مجازاتی برای وقاحتش. در این اتحاد سرد و بیرحمانه میان مرد و زن، همین سبعیت و خیالانگیزی در زن است که مرد را به اندیشه و تفکر میراند و به شکلی شایسته، ایدهآلِ مازوخیستی برمیسازد.
برشی از کتاب کتاب #سردی_و_سبعیت
به قلم #ژیل_دلوز
ترجمه #شهریار_وقفی_پور
نشر #رازگو
اسماعیل سالاری