کنسرت سال 1372 در پاریس. شجریانِ پدر و استاد لطفی و مجید خلج. شجریان آوازش را خوانده و فرود داده. خلج، تنبکش را خم کرده و دستانش بیحرکت مانده که محمدرضا لطفی بدون برنامه شروع میکند به تار زدن. زخمه زخمه زخمه میزند. شجریان و خلج مبهوت ماندهاند. خلج همراهی نمیکند. لطفی زخمه زخمه زخمه میزند. تار، اصرار میکند. آنقدر اصرار میکند که انگشتان خلج روی تنبک میآید و همراهی میکند. صدای بینظیر استاد در سالن میپیچد و اوجِ قطعه تکرار میشود:
«شــــــــــــــیر در بادیه عشـــــــــــــق تو روبــــــــاه شود
آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست»
بعد از اجرا از لطفی دلیل میپرسند. میگوید آنقدر این قطعه را زیبا اجرا کردی که دلم نیامد تمامش کنم.
مردی که صدای مردم بود، امروز خاموش است؛ در بستر بیماری و اغما. مردی که صدایش در حوادث تاریخ تنهایمان نگذاشت. ما نیز، با کلمات تنهایش نمیگذاریم.
اسماعیل سالاری