مهمان جدید ما مهمان جدیدمان چند روزیست که آمده به کارگاه ساختمانی قم. از همان اول صبح که دیدمش داشت تمام کارگاه را تمیز میکرد. هیچکس در کارگاه مراقب ک…
خطوطِ سفیدِ سفر این نامه را برای تو مینویسم و اگر بنویسم جایت خالی نبود، گزاف نگفتهام. در تمام پیچ و خمهای جاده با من بودهای و عطرت را به لبانم که بوی…
بر شانهی وان و برف امروز، موقعِ حسابکتاب به مهماندار گفتم: «شمارهام را که داری، در اولین بارشِ برف صدایم کن برگردم.» خندید اما خندهاش شکست و عقیم شد. گفت:…
عدم خوشبختی لای کاغذ میروم داخل مترو، جا نیست بنشینم. سرپا میایستم و کتاب «محبوبه و آل» را باز میکنم از صفحهای که نشان کردهام و تا آنجا خواندهام. نفر جلو…
و شب شط علیلی بود باید کمی بگذرد تا آدمی دورتَرَک، پشتِ سایهها بایستد و به خیلی چیزها که از ذهنش گذشتهاند و نتوانسته مکتوب کند، بیندیشد. تصویری است که مدام…
آنک آخرالزمان کیهان میخواهد از کتاب جدیدش رونمایی کند. اسمش را گذاشته «آنک آخرالزمان». کتاب دربارهی داستانهای آخرالزمانی است، به همراه نقد. توی کلاس و…
پیش از داستان بدونِ مَطلَع، نویسنده باید پیش از داستان را بشناسد. منهم چو بسیارانی از زیرِ شنلِ نیکلای گوگول برخاستهام.(همانطور که آن پیرمردِ ریشسفید…
امینِ ضِرطه دربارِ قاجار ملیجکی داشت که وقتی ناصرالدین شاه به مستراح میرفت، برای شاه آفتابه آب میکردُ وقتی صدای باد از مخرجِ همایونی خارج میشد، ایشا…
مجتمع ابوریحان داشتم میرفتم سفر، سمنان. قرار نبود کاری بشود و چیزهایی رخ دهد که باید میداد. از مسیر شرق، در خروجی تهران، راهم افتاد به پاکدشت. به خودم آ…
یادداشت روزنامهی عربی «شرق الاوسط» بر رمان «بند محکومین» ترجمهی متن عربی: شهربانو صائبیزاپاتا حکایتش را از زندانِ ایرانی «لاکان» روایت میکند.«در را باز کردند و دختری را به زندان انداختند» شخصیتِ…