من خیلی اهل خوندن رمانهای ایرانی نیستم؛ اون هم از نوع معاصرش. برای چالش کتابخوانی طاقچۀ این ماه، رفتم سراغ «پاییز فصل آخر است» از نسیم مرعشی. باید بگم هم نکات مثبت داره، هم منفی. ساختار و لحن کتاب، فراتر از انتظار من بود. متنِ خوشخوان و پرکشش، همراه با ریتم تند پیشروی داستان، باعث میشه که خوندن کتاب تجربۀ جذابی باشه. تعلیقهای داستان تا لحظات آخر ادامه پیدا میکنن و شما حتی تا صفحۀ آخر هم با غافلگیریهای داستان روبهرو هستید.
کتاب رو نشر چشمه در سال ۹۳ منتشر کرده اما اگه چند عنصر کوچک رو از داستان حذف کنیم، به داستانی میرسیم که چندان هم از حال و هوای امروز جامعه دور نیست. دغدغۀ جوانهایی در برزخِ ماندن یا رفتن، و در مواجهه با چندراهی تحصیل، مهاجرت، کار و ازدواج. نویسنده بهخوبی ذهن آشفتۀ هر کدوم از شخصیتها رو به تصویر میکشه و ما رو به دنیای بههمریختۀ اونها میبره.
کتاب در دو بخش تابستان و پاییز، داستان سه دوست رو روایت میکنه. هر بخش سه «تکّه» داره که توی هر تکّه، روایت چندروزهای از زندگی این دوستان رو از زبان هر کدوم میشنویم. سه دختر که هر کدوم با مشکلات متفاوت و گاهی نزدیک به هم دست و پنچه نرم میکنن، از نگاه خودشون به شرایط نگاه میکنن و سعی میکنن به سبک خودشون مشکلاتشون رو حل کنن. نیمۀ آخر کتاب (شاید مثل هر رمان دیگری) نیمۀ جذاب داستانه. بعضاً مسائلی که در بخش اول مطرح شدن به سرانجامی میرسن اما تقریباً پایان تمام روایتها بازه. در واقع این به نوعی نمایشی از زندگی همۀ ماست؛ هزارتوی تمامنشدنی سر و کله زدن با مشکلات.
البته داستان ایرادهای جدی هم داره. برای مثال شخصیتها اونقدری که باید پرداخته نشدن و اونقدرها از هم متمایز نیستن. لحن تعریف کردن ماجرا هم از زبان هر کدوم، از این قاعده مستثنی نیست. مورد دیگهای که میشه بهش اشاره کرد، و توی آثار افراد دیگه هم ممکنه اون رو دیده باشید، مشابهتهای غیرمنطقی سه شخصیت اصلی داستانه. مثلاً اینکه سه دختر (بهعلاوۀ یک پسر) که همگی، با اینکه رشته دانشگاهیشان هم مهندسی بوده، تا دلتان بخواهد به این فیلم و اون کتاب ارجاع میدن؛ اون هم نه فیلمها و کتابهای عامهپسندی که هر کسی ممکنه دیده/خونده باشه. البته این موضوع بین دانشجوهای مهندسی (و یا رشتههای دیگه) معمولاً رایجه، اما به نظر من این شدت، اون هم در یک جمع کوچک، میتونست با شخصیتپردازی بهتری اصلاح بشه.
برای من مهمترین وجه داستان اینه که نویسنده سعی کرده تا حدی تفاوت بین واقعیت و اون چیزی که دیده میشه رو نشون بده. در واقع توی هر بخش، حسی که هر کدوم از شخصیتها نسبت به همدیگه یا نسبت به اتفاقاتی که در داستان میافته دارن رو از زبون یکیشون میشنویم؛ و این شانس رو داریم که همزمان، از بیرون و درون هر کدوم از شخصیتها با خبر بشیم. بیرون و درونی که نه فقط توی این داستان، بلکه همیشه میتونن گاهی از زمین تا آسمون فرق داشته باشن.
در مجموع این کتاب به نظر من کتابی عالی نیست. در عین حال کوتاه، سبُک و خوشخوانه. پایان جالبی داره اما واقعاً باید گفت که پایان تحسینبرانگیزی نیست. نظرات افراد رو که میخوندم، خیلیها به تلخی زیاد اون اشاره کرده بودن. باید بگم که بله، در کل با داستان تلخی روبهروایم، اما نه اون قدرها تلخ. با همۀ این حرفها، به نظرم خوندن کتاب میتونه تجربۀ جالبی باشه، هر چند که چیزی نیست که من بخوام «حتماً» پیشنهادش کنم. اگر دوست دارید این کتاب رو بخونید، یا حداقل سرکی بهش بکشید، میتونید از لینک زیر استفاده کنید. خبر خوب اینکه توی طاقچۀ بینهایت هم هست (من از همونجا خوندم) و البته یک نسخۀ صوتی هم داره که میتونید به اون هم نگاهی بیاندازید.