در انتظاری مانده ام تا کِی خدا یاری کند؟
این ازدحام بیکسی، افتاده عیّاری کند؟
هر دم که می چرخد زمان، رنجی دگر آید برون
گویا که این چرخنده دم، خواهد ربا خواری کند
دیری نمی پاید که دل، مشغول بیگاری شود
اما نمیدانم چرا، احساس دشواری کند
جرمی که آدم کرده است، در باغ پردیسی حق
هر دم جزایی می کِشد، گه گاهْ خَمّاری کند
وابستگی دارد به خون، دنبال اسم است و نشان
گویا که این نام و نشان، فرض است غمخواری کند
اما نمیداند که هر، افتاده در وابستگی
دَردی کشد دُردی کشان، از دیده خونباری کند
دیوانه عریان میشود پیراهنش را میدرد
معشوق عنوان میکند دلداده کمکاری کند
میثاق ما از بخت خوش افروز و روشن بوده است
دنبال مستی میرود، تا ساده هشیاری کند
سرخوش به امیدی نوا، سر داده تا یاری کند
بر درد بی درمان خود، مرهم نهد کاری کند
۸۹/۱۰/۱۰