حکایت عقل و سگ
مولانا شرفالدین دامغانی بر در مسجدی میگذشت.
دید خادم مسجد سگی را ڪه در مسجد پیچیده بود، میزد و سگ فریاد میڪرد.
مولانا در مسجد بگشاد و سگ به در جست،
خادم با مولانا عتاب ڪرد.
مولانا گفت: ای یار معذوردار ڪه سگ عقل ندارد، از بیعقلی در مسجد میآید، ما ڪه عقل داریم هرگز ما را در آنجا می بینی؟
عبید_زاکانی