HOSSEINI7
HOSSEINI7
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

? داستان کوتاه

? داستان کوتاه


" تلنگر"


نگاهش به سبزه عید که افتاد رفت توی فکر...


لحظاتی گذشت...

وقتی سرشو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاه می‌کنم، لبخند تلخی زد!


گفتم: گیله مرد! توی سبزه‌ها چی دیدی که رفتی تو فکر؟!


کمی سکوت کرد و گفت:

به این دونه‌های سبز شده نگاه کن...

چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند...


گفتم: خب!

گفت: سیصدو شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود؛

می‌ترسم رشد که نکرده باشم هیچ؛

افت هم کرده باشم!


دونه‌ای که نخواد رشد کنه؛

هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی

فقط بیشتر می‌گنده..



..........................
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید