اقتصاد رفتاری یک رشته نسبتا جدید هست، که با نگاه روانشناسی تصمیمات و رفتارهای افراد در زمینه های مختلف اجتماعی اقتصادی را توضیح میدهد .در اقتصاد رفتاری، تلفیق بینشهای روانشناسی با دانش اقتصاد، حقوق، علوم سیاسی و بازاریابی این امکان را فراهم میکند تا بفهمیم چرا افراد در موقعیت های مختلف انتخابهایی میکنند که نه تنها برایشان مفید و بهینه نیست بلکه به ضرر آن ها تمام می شود.
این حقیقت که افراد اغلب بهترین انتخاب ممکن را ندارند و رفتاری به ظاهر غیرمنطقی انجام می دهند با فرضیههای موجود در اقتصاد، سیستم های حقوقی، قوانین طرح ریزی سیاست ها و حتی مدل های کسب و کار کاملا تناقض دارد، زیرا آن ها اکثرا به وسیله ی یک سیستم فکری اقتصادی سنتی ارائه داده می شوند.(1)
اقتصاد رفتاری به بررسی نحوه رفتار انسان میپردازد، و عواملی که محدودیت ها و موانع شناخت انسان را در بازار (رفتارهای اقتصادی) نشان میدهد. (2, 3)
شاید برایتان این سوال پیش آید که به صورت کلی رفتار انسان چه تاثیری بر روی اقتصاد دارد؟ ترجیحات اجتماعی و اقتصادی افراد تا حد زیادی میتواند به بافت سازمانی و اجتماعی که در آن هستند وابسته باشد، اما افراد اغلب ترجیحات مشخص و یکسانی ندارند، به عنوان مثال ترجیحات افراد در طول زمان تغییر می کند.
یک فرد ممکن است در دهه بیست سالگی خود پوشیدن لباس های اسپرت را دوست داشتهباشد ولی در دهه سیسالگی ترجیحات او به پوشیدن لباسهای کلاسیک تغییر کند؛ این تغییرات باعث هدررفت در هزینههای مالی میشود، پس در نتیجه روش اقتصاد سنتی که رفتار اقتصادی انسان را قابل پیشبینی و با ثبات در نظر میگیرد احتمالا ضررهای زیادی را متحمل میشود.
با بررسی رفتار انسان از دیدگاه اقتصاد رفتاری تا حد زیادی میتوان اقدامات افراد را قابل درک و پیشبینی در نظر گرفت حتی اگر انتخابی منطقی، باثبات و باحداکثر مطلوبیت نداشتهباشند.
از تغییرات مهمی که اقتصاد رفتاری در حوزه اقتصاد ایجاد کردهاست، اهمیت نیاز به دیدگاههای چندبعدی و استفاده از بینش و دانش حوزهها و علوم مختلف است. به این ترتیب اقتصاد رفتاری تفکر چند رشته ای را تحریک میکند، این تفکر چندرشتهای به بینشهایی نه تنها از روانشناسی بلکه جامعهشناسی، حقوق، علومسیاسی، زیستشناسی و غیره متکی است و براساس این بینشهای جدید، اقتصاد رفتاری به فرصتی برای ساخت مدلهای نظری جدید منجر میشود که در انعکاس رفتار حقیقی واقع بینانه تر و دقیق تر عمل میکند.
مانند بسیاری دیگر از زمینه های علوم و دانش، تعیین تاریخ مشخصی که بتوان آن را شروع و تولد اقتصاد رفتاری در نظر گرفت دشوار است. نشانه هایی در مورد تفکر رفتاری را می توان در مقاله ای که در سال 1738 توسط دنیل برنولی (Daniel Bernoulli) منتشر شد، ردیابی کرد. او در مقاله خود به بیان این نظریه پرداخت که شادی افراد در هنگام دریافت مقداریکسانی پول یا ارزش روانی که دریافت مقدار یکسانی پول در افراد مختلف برمی انگیزد، باتوجه به مقدار ثروت اولیه فرد دریافت کننده، متفاوت است.
به نظر میرسد اقتصاد رفتاری چندین آغاز داشته است. اولین آن در دهه 1940 با نوشته های کاتونا (Katona) در نظر گرفته شده است. در سال 1940 جورج کاتونا کتابی با عنوان یادگیری، سازمان دهی، به خاطرسپاری: مطالعات روانشناسی آموزش و یادگیری منتشر کرد و باعث شد جایگاه آموزش در اقتصاد رفتاری اهمیت پیدا کند.
بعد از آن در سال های 1942 کتاب جنگ بدون تورم: رویکرد روانشناختی به مشکلات اقتصادی جنگ و در سال 1947 کتاب نقش داده های روانشناسی در تحلیل اقتصادی منتشر کرد.
کار اصلی او در دهه 1950 تحلیل روانشناختی دادههای اقتصادی بود. کاتونا، هاروی لیبنستاین (Harvey Leibenstein) و هربرت سایمون (Herbert Simon) به عنوان سه شخصیت بزرگِ آغاز کننده مسیر اولیه اقتصاد رفتاری شناخته می شوند.آنها کتاب ها و مقالات زیادی در این حوزه نوشته اند، و توانستند توجه گروه زیادی را به نظریات خود جلب کنند؛ اما به صورت کلی باعث تغییر بنیادی درعلم اقتصاد نشدند.(4, 5)
آغاز دوم اقتصاد رفتاری در دهه 1970 با کانمن و توروسکی( Kahneman and Tversky) بود، که به آنها اقتصاد دانان رفتاری جدید می گویند. اقتصاد رفتاری جدید از نظریات این گروه تاثیر گذار که شامل توروسکی، کانمن، آکرلف (Akerlof) و ریچارد تالر(Thaler) تشکیل شده است. مقالات مهم کانمن و توروسکی که علم اقتصاد را متحول کردند در سال 1974 و 1979 منتشر شدند، همچنین آکرلوف در سال 2001 برنده جایزه نوبل اقتصاد شد.
گروه سوم اقتصاد دانان رفتاری که از سال 1985 آغاز به کار کردند شامل جورج لوونستین (George Lowenstein)، آندره شلیفر (Andrei Shleifer)، کالین کامرر(Colin Camerer)، دیوید لیبسون(David Laibson)، متیو رابین(Mathew Rabin)، سندیل مولایناتان (Sendhil Mullainathan) و راج چتی (Raj Chetty) هستند. محبوبیت رشته اقتصاد رفتاری بعد از سال 2002 افزایش پیدا کرد، یعنی زمانی که کانمن جایزه نوبل اقتصاد را برای ورود رشته روانشناسی به حوزه اقتصاد دریافت کرد.
بعد از آن در سال 2008 اظهارات گرین اسپن (Alen Greenspan) در مقابل کنگره ایالات متحده آمریکا راجع به درست نبودن مفروضات برخی از سیاست های اقتصادی، آگاهی نسبت به این حوزه افزایش پیدا کرد. نقطه عطف مهم دیگر این رشته در سال 2010 با تاسیس واحد رسمی اقتصاد رفتاری در کابینه دولت انگلستان توسط دیوید کامرون رقم خورد.
این واحد تیم بینش رفتاری (Behavioral Insights Team) نامیده شد. BIT شروع به پیشنهاد و طراحی سیاستهایی کرد که منجر به موفقیتهای چشمگیر در حوزه هایی شد که قبل از آن با رویکرد اقتصاد متعارف بسیار ناکارآمد، گران و غیربهینه انجام می شد. یافته ها و موفقیت های تیم بینش رفتاری منجر به افزایش علاقه به اقتصاد رفتاری شد که قبلا با انتشار کتاب هایی مانند تلنگر(ریچارد تالر و سانستین، 2009)، تفکر سریع و کند (دنیل کانمن،2011) و سه گانه آریلی، نابخردی های پیش بینی پذیر، جنبه های مثبت بی منطق بودن و پشت پرده ریاکاری زمینه سازی شده بود (1)