سید محمد مهدی قریشی
خواندن ۵ دقیقه·۲ ماه پیش

و تنها رنج...

آرتور شوپنهاور
آرتور شوپنهاور

(تمام این مقاله نظر شخصی است)

چندی پیش، پس از سال ها، مشغول خواندن کتاب «در باب حکمت زندگی» بودم، برای چندمین بار، چرا که گذر زمان به من یادآوری کرده بود که تعالیم این کتاب، هرچند حک شده بر وجودم، افسوس که از ذهنم پاک می شوند. در حین خواندن، این جمله توجهم را، برخلاف قبل که به راحتی آن را پذیرفته بودم، جلب کرد:

«بهترین راه برای اینکه شوربخت نشویم این است که نخواهیم بسیار خوشبخت باشیم»

در این بخش از کتاب، تاکید بر آن بود که وجود شادی، مردنی، فراموش شدنی و گذراست و این رنج است که حقیقتی پابرجاست، فی الواقع، شادی ها زود تمام می شوند و رنج ها دوباره باز می گردند، در نتیجه به جای آنکه در کسب شادی بکوشیم باید تمام تلاشمان را بکنیم که از رنج‌ها دور باشیم و در نهایت، این سخنان به جمله‌ی بالا ختم شد و من پس از مدت ها و برای اولین بار، به این سوال برخوردم که آیا واقعاً چنین است؟

بنا بر ماهیت انسان، گذر زمان باعث می شود که رنج ها و سختی ها به دست فراموشی سپرده شوند و آنچه که در ذهن می ماند، خوشی و خوبی است، پس هرگاه که ما به گذشته فکر می کنیم، عمدتاً خاطرات خوبمان را به یاد می‌آوریم و اگر هم خاطره‌ای بد در آن میان هست، عملا به دو دلیل وجود دارد، یادآوری وجود، باید به ما یادآوری شود که چه بوده‌ایم و اکنون چه هستیم، و یا تاثیر عمیق آن بر زندگیمان. انسان اگر عقلش حکم فرمای وجودش باشد، درک می کند که وجود این خاطرات بد، امری ضروری است و آنچه که جوهره‌ی اصلی وجود انسان را می‌سازد نه این خوشی‌هاست، بلکه رنج هایی است که ما در گذر زمان متحمل شده‌ایم. این سخنان ما را از یک منظر به نتیجه می رساند، این رنج‌ها هستند که حقیقت دارند، و این علی رغم این که ماهیت حقیقی وجود رنج‌ها را تایید می کند، همزمان این حرف را نقض می‌کند که برای خوشبختی کافی است که ما از رنج‌ها دور باشیم.‌

همانطور که ذکر شد آنچه عمدتا از گذشته به خاطر ما می‌آید خاطرات خوش و خوب است و اگر رنج و دردی هست آنچنان عمیق است که گذر زمان آن را شفا بخشیده، اما درد جای این زخم‌ها گاه گداری گریبان‌ما را می‌گیرد و ما را از زندگی می‌اندازد. آیا این رنج برای ما سودی داشته است یا تماما ضرر بوده است، ضرری که تا به امروز هنوز هم از یادآوریش، خواب و خوراک از ما گرفته می‌شود. حقیقت عمل، پاسخ به این سوال اصلیست که چطور وجود ما از رنج‌ ساخته می‌شود؟ این موضوع را شاید بتوان دل مشغولی عمده‌ی این روزهای من دانست چرا که ماهیت حقیقی رنج برحسب تجربه به من اثبات شده است و خاطرات دردناک گذشته جز پند و عبرت برای من، هیچ به همراه نداشته است، اما سوال این است که آیا من می توانستم این تجارب را بدون رنج کسب کنم، آیا رنج و عذاب من امری ضروری بوده است؟ شاید یک پاسخ ساده به این سوال را باز هم بتوان در ماهیت وجود انسان جست و جو کرد. اگر همه‌ی خاطراتی که ما از گذشته به یاد می‌آوریم، که به مرور زمان کم رنگ و کم رنگتر می‌شوند، فقط آمیخته به خوشی محض باشند، به زودی همه‌ی آن‌ها فراموش می‌شوند و یا در نهایت خوش بینی، چون اکثر آنچه بخاطر می‌آوریم خوش و خوب است، این خاطرات نیز در سیل سایر خاطرات حل می‌شوند، بنابراین اگر آن خاطره نکته‌ای حائز اهمیت داشته باشد،‌که بخواهد درسی برای ما و یا برای دیگران باشد، دیگر به آن توجه نمی‌شود. بنابراین رنج، که به خون جان نوشته شده است، آن خاطره‌ای را که باید، برای ما مشخص می‌سازد، تا اگر باری دیگر بخواهیم همان اشتباه را مرتکب شویم، هر آنچه کشیدیم از جلوی چشمانمان بگذرد، تا بلکه تصمیم بهتری بگیریم. یک کاربرد دیگر رنج را شاید بتوان انسان سازی دانست، که مستقیما به دلیل قبلی مربوط است. ساخت وجود انسان از خاطرات خوش ممکن نیست، این موضوع به دفعات متعدد و بی‌شمار اثبات شده است و تاریخ را برای این حرفم گواه می‌گیرم. این حرف را علاوه بر تجربه و تاریخ می‌توانیم با منطق هم اثبات کنیم. انسانی که آنقدر رنج کشیده است که تمام سیاه‌ها و سفید‌های زندگی را دیده‌است اگر این تجارب را درست به کار ببندد، عقل خود را قاضی کند و درس بگیرد، دیگر در مسیر حرکت خود دچار لغزش نمی‌شود. پس رنج را حقیقتا می‌توان منجی آدمی دانست، یکبار چوب رنج و درد ما را از بلایای گوناگون حفظ می‌کند.

بنابراین شاید از این منظر وجود رنج کاملا لازم و حتی حیاتی باشد، اما این حقیقت قابل کتمان نیست، که انسان باید برای دوری از رنج بکوشد، اما شرط اصلی این است که نباید از هر رنجی دوری کرد، فقط باید از آن دسته از رنج‌ها دوری کرد که کاملا مطمئن هستیم یکبار آن‌ها را تجربه کرده‌ایم و یا تجربه‌ی آن‌ها نه خیری برای ما دارد و نه برای دیگران، و تحت هیچ شرایطی برای ما سودمند نیستند. این رنج‌ها را من رنج‌های بیهوده می‌نامم و به نظرم همه‌‌ی انسان ها باید از آن‌ها پرهیز کنند. علاوه بر این رنج‌هایی که دیگران متحمل می‌شوند نیز،‌ هرچند با تاثیر کمتر، باید مورد توجه قرار بگیرند، چون آن‌ها نیز می‌توانند تاثیر بسزایی در هموار سازی راه‌ما داشته باشند. پس وجود رنج، نه رنج های بیهوده، مسیر درست زندگی انسان را می‌سازد و خوشبختی حقیقی در رنج‌هایی نهفته است که ما در طول مسیر متحمل می‌شیم و اصولاً وجود رنج، برای تعریف خوشی ضروری است، چرا که این ضدیت به هر دو آن‌ها معنا می بخشد. پس خوشبختی واقعی نه در دوری از شوربختی است، بلکه خوشبختی واقعی، حقیقتی است که در تار و پود شوربختی تنیده شده است.


شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید