سی و سه سال پیش، فیلمسازی جوان و انقلابی، در میان حال و هوای روشنفکری آن روزهای سینمای ایران، فیلم «دیدهبان» را ساخت. فیلمی که بسیاری آن را نادیده گرفتند و بعضی حقیرش شمردند؛ اما سالها گذشت و همین فیلم و همین کارگردان، پایهگذار ژانری جدید در سینمای جهان شد: ژانر دفاع مقدس... .
او ابراهیم حاتمیکیا بود؛ سینماگری که از بدو دوران فیلمسازیاش تا به حال، همواره جدیترین کارگردان ایران بوده است؛ برخلاف بسیاری دیگر از فیلمسازان داعیهدار ایرانی که گمان میکنند حرفهای بزرگی برای مردمشان دارند و خود را منجیان جامعهٔ سنتی و فلکزدهٔ ایرانی میدانند و وظیفهٔ تبدیل آن به اتوپیای خیالی غربزدهشان را در فکر میپرورانند... . ابراهیم همیشه بازار نقد و اعتراض و جنجال پیرامون فیلمهایش، گرمترین و جذابترین بوده است. جالبتر آنکه معالاسف، هر دو جبههٔ حاکم بر جامعه، او و آثارش را زدند و مورد اتهام وابستگی و سفارشی قرار دادند؛ اما او بهواقع برای اعتقاد و آرمان خویش فیلم ساخت و اتفاقاً، برخلاف طعنهزنندگان به آثارش، سینما را بهتر از همه آنها میداند... .
حاتمیکیا پس از سهگانهٔ اخیرش (چ، بادیگارد، بهوقت شام) که بیشتر نشاندهندهٔ تسلط او بر تکنیک و استفاده از فناوریهای جدید در سینما بودند و شاید فرصتی نشده بود تا او محتوای ارزشی خاصش را به نمایش بگذارد، حال به سراغ موضوعی رفته که نقدش را به وضع موجود نشان دهد، اعتراضی که بلکه جرقههایی از تولد ژانر جدید در سینمای ایران را نوید دهد: «ژانر اعتراض»
داستان فیلم خروج ابراهیم حاتمیکیا، روایت گروهی از کشاورزان یک روستا است که از قضا، شرکت سهامی آب منطقهای، در زمان تخلیهٔ سد آب شور، اشتباهی آب شور را وارد اراضی زراعی آنها کرده و همهٔ محصولات کشاورزی آنها را تخریب میکند. کشاورزان، مسئله را با دهیار و بخشدار و امامجمعهٔ محل مطرح میکنند اما به نتیجهٔ خاصی نمیرسند.
مشکل حل نمیشود و خسارتی هم جبران نمیشود. کشاورزان آسیبدیده از سهلانگاری شرکت آب منطقهای، تصمیم میگیرند که شکایت خود را پیش رئیسجمهور ببرند تا مشکل خود را با وی مطرح کنند؛ لذا تراکتوری اجاره میکنند و از روستا، عازم پایتخت میشوند. خبر سفر آنها بازتاب خبری گستردهای در رسانهها پیدا میکند و سبب محبوبیت و مشکلاتی برای ایران افراد میشود.
طبیعی است که موضوع تازهای است و این اثر، شاید بتوان گفت اولین فیلم دهقانی و کشاورزی در سینمای داستانی ایران محسوب میشود. متأسفانه جوانان فیلمساز ایرانی بهجای آنکه به سراغ آثاری با فرم و محتوای جدید بروند، بهطور وحشتناکی شیفتهٔ سینمای اجتماعی و آپارتمانی شدهاند، سینمایی که جز نشاندادن تیرگیها و پستیهای جامعه و القای حس یأس و ازبینبردن عزتنفس عمومی، هدف دیگری نداشته است و کسی از این جوانان نمیپرسد که اگر سیاه نشاندادن وضعیت موجود، فایدهای در بهبود آن داشته، پس چرا نرخ تولید اینچنین فیلمها در سینمای غرب قطرهچکانی است؟
بگذریم... حاتمیکیا به نظر میرسد بار تمام فیلمسازان متقدم و متأخر را با هم به دوش میکشد تا نشان دهد میتوان اثری تولید کرد که هم لایههای عمیق نارضایتی مردم فرودست نسبت به ردههای بالای مسئولیتی را عیان ساخت و هم نقد سازنده را از اغتشاش تمییز داد... .
او از مردم کشورش و اتفاقات کوچه و بازار عقب نمانده است، این فیلم، خروج حاتمیکیا از مسیر فیلمسازیاش نیست، بلکه ورودی است به دنیایی تجربهنشده که سالها زمان میبرد تا فیلمسازان، ارزش کارش را حقیقتاً درک کنند... . فیالمثل مسعود کیمیایی با شاهکارهای قبل از انقلابش، بهراستی آیینهٔ جامعهاش بود. او قیصر را ساخت که نماد ظلمستیزی و قهرمانپروری آن روزهای مردم ایران بود، مردمی که از قوانین مسلط شاهنشاهی جامعهشان دل بریده بودند و نیاز به پهلوانی از جنس خودشان داشتند؛ اما انقلاب آمد و ارزشها مبدل به دفاع از میهن شدند و مردم جوانهایشان را راهی میدانهای حق علیه باطل نمودند... . آری، چهره قهرمانهای واقعی ملت تغییر پیدا کرده بود؛ اما شخصیتهای فیلمهای کیمیایی درجا زدند و نتوانستند همراه مردم به حرکت درآیند... اما در اینسو، ابراهیم تمام تلاش خود را میکند تا همپای مردمان سرزمینش به جریان بیفتد؛ میدانیم که اتمسفر غالب فیلمهای او در حال و هوای جنگ و پیامدهایش میگذرد، این بار اما او به سراغ تولید رفته است، موتیف (نمادی مخصوص که در آثار یک هنرمند تکرار میشود و نماد ارزشهای درونی آن شخص است) در اثر حاتمیکیا پیشتر، پلاک و سربند و اشیایی اینچنین بود اما این بار آن چیزی که ما در دستان فرامرز قریبیان (بهعنوان قهرمان داستان) میبینیم تراکتوری کوچک و دستساز است. ابراهیم حاتمیکیا فیلمسازی فرمگرا و بیشتر عاشق نمادهاست، پس ما هم در این نقد سعی داریم به تحلیل نمادهای او بپردازیم:
قهرمان، شخصی سالخورده و ساکت و بیسر و صداست. به نظر میآید او نماد جامعهٔ ایرانی است که از ظلمهایی که توسط برخی نامردمان بر آن روا میدارند، سکوت پیشه کرده و شاید دلودماغ اعتراضی راستین و پویا را ندارد. از طرفی، این مردم هستند که جانانه در میدان تولید قدم برمیدارند اما رئیسجمهور (که در واقع نماد دولتمردان ایرانی است) چوب لای چرخ او میگذارد و با فرود آمدن بر مزرعهٔ پیرمرد، پنبههایی که دسترنج اویند، در لحظهای راهی آسمان میکند، از طرفی میدانیم که حاتمیکیا در فیلمهای دفاع مقدس، اعتقادی به نشاندادن چهرهٔ عراقیان نداشته و بیان میدارد که آنچه باید به تصویر کشیده شود، حالات یک رزمندهٔ ایرانی است که چگونه در جولانگاه عشق، به سیروسلوک عرفانی میرسد؛ بنابراین مطرحنمودن شخصیت بیگانگان، موضوعیتی ندارد، در این فیلم نیز، عجیب است که چهرهٔ رئیسجمهور دیده نمیشود تا گواهی باشد بر دور شدن او از قشر مستضعف جامعه و شاید به بیگانه بدلشدن او... .
انتخاب نماهای اکستریم لانگ شات از بیابانهای اطراف جاده، علاوه بر اینکه اتمسفر فیلمهای وسترنی را در ذهنها تداعی میکند، دارای سکوتی معنادار و همزبانی عجیبی با قهرمان داستان است؛ گویی اینکه جهان و کائنات، همه مطیع و همراه حرکت اعتراضی اویند در حالی که هرگاه عمّال حکومتی چه در چهرهٔ افسر پاسگاه یا مأمور امنیتی یا مشاور رئیس جمهور، حاضر میشوند، این هارمونی و تعادل از بین میرود.
سوای اینهمه خصایل زیبا در فیلم، اشکالات جدی در فیلم نمایان است: روستا و کشاورز در فیلم بهدرستی ساخته نشده و ادبیات حاکم بر زندگی روستایی و منطقهٔ جغرافیایی بهخوبی از آب درنیامده است، ایجاد موانع در بین راه و به طور دقیقتر در پردهٔ دوم فیلم، بسیار سطحی و در حد فیلمهای تلویزیونی است و کشش خاصی در مخاطب برای ادامهٔ تماشای فیلم ایجاد نمیکند، شخصیتهای فرعی فیلم هیچیک بهخوبی پرداخته نشدهاند و هیچگونه سیر تحولی در طول فیلم برای آنها تعریف نشده است؛ بلکه مدام مزاحم و سرزنشگر قهرمان فیلم معرفی میشوند. انتخاب شریفینیا بهعنوان فردی ریاکار و ظاهرگرا بد نیست؛ اما تمرکز بیش از حد بر روی چهرهٔ او از طریق نمای کلوز آپ، تصویری فانتزی و کمدی از او میسازد که دور از فضای جدی فیلم است.