گاهی وقتها یک آدمی از یک جایی که فکرش را نمیکنی میآید و کاری میکند که حتی حدسش را هم نمیتوانی بزنی. شبیه جنگ جهانی اول. چه کسی فکرش را میکرد به خون بهای یک شاهزادهی اتریشی، ده میلیون نفر ردیف به ردیف دراز شوند؟ چه کسی فکرش را میکرد یک #شما اینطوری بیاید و رد بشود و یک من را اینچنین به بند بکشد. نمیگویم دل ما فلان بود و بهمان. نمیگویم ما دل به کسی ندادهایم تا به حال. نمیگویم تا قبل شما آب دهان قدرت نداده بودیم هنگام سلام و علیک. همانطور که این کرهی جو گیر تا قبل جنگ جهانی اول جنگ به خود زیاده دیده بود. اما این یکی با قبلیها تومنی دوزار توفیر داشت. طوری آمدی و طوری نرفتی که نسلهاست برای قربانیانات یادبود میگیریم. کاش این جنگ نتیجه بهتری داشت. کاش تو اهل صلح بودی. کاش تن میدادی به آشتی و میآمدی پای میز مذاکره. کاش ثابت میکردی از نسل آن شاهزاده نیستی. من هم ثابت میکردم که بی گناه گرفتار شدهام. دست خودم نبود به جان عزیزتان. تقصیر چشم هایتان بود. ما بی دفاع بودیم مقابل شما. قدرتش را نداشتیم. رغبتش را هم. ما برای باخت وارد میدان شدیم. باخت به شما. البت که اشتباه میکردیم. پ.ن: آقای آرشیدوک فرانتس فردیناند را در تصویر مشاهده میکنید.