Sara N
Sara N
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

نامه مادرانه

پسرم، پاره‌ی تنم. کجایی؟ پس چرا نمیای؟چشم انتظارتم.

دیروز وقتی میوه ها از دستم افتادند تو نبودی که کمکم کنی، تا جمعشون کنم. نمی تونستم دولت بشم. خدا نوه‌ی همسایه‌‌رو برام رسوند.هم سن توعه. وقتی دیدمش یاد تو افتادم. انگار سیبی هستین که از وسط نصف شدین.

کمکم کرد تا وسایل رو تا خونه بیارم. وقتی رسیدیم ازش تشکر کردم. گفت داره میره ماموریت براش دعا کنم، منم سراغ تو رو ازش گرفتم. گفت پیگیری میکنه و بعد بهم خبر میده.چند روز بعد اومد دنبالم و گفت بیا ببرمت پیش پسرت. منم آماده شدم تا زودتر ببینمت. باورت نمیشه برای دیدنت چقدر شوق داشتم، انگار رو ابرا بودم. خدا خیرش بده، مثل بقیه نگفت دیوونه شدم، اما دیدم آوردم بهشت زهرا گفتم حتما اومدی اینجا سرمزار دوستات تا باهاشون درد و دل کنی. ناراحت شدم که چرا اول نیومدی خونه پیش من ولی سعی کردم فراموش کنم. با دقت به آدمایی که تو بهشت زهرا نشسته بودن نگاه کردم تا تو رو پیدا کنم. نوه همسایه بالای یه مزار خوشگل ایستاد. جلوتر که رفتم اسم و عکس تو رو روش دیدم.

نامه در دست پیرزن همزمان با سرش به روی مزار پسرکش افتاد.لبخند پیرزن و چشم های بسته اش نوید به پایان رسیدن انتظار سی ساله را می‌داد.

بهشت زهرا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید