این یک تمرین شنیدن است، و یک تمرین دیدن. از خویش بیرون آمدن و از مرزهای خویش پا بیرون نهادن. پا از دانشهای مرسوم و عرفانهای سنّتی و سخنان مشهور و موسیقیهای منقضی و قابهای کهنه و روشهای پوسیده بیرون نهادن و خود را در ماورای خویش و در ماورای حروف نوشتهشده و تصاویر برپاشده و اصوات منسوخ تنها یافتن. این زندگی یک تمرین برخاستن است.
به قصد شنیدهشدن، اصوات به سراغ تو نمیآیند. به قصد دیدهشدن، زیباییها از تو سراغ نمیگیرند. تو باید به سمت ایشان برخیزی. تو باید از خود قدم بیرون بگذاری. و چون تو با چیزی فراتر از خویش مواجه شدی، در خدمت آن خواهی بود.
این سفر روح است و آن تنها تکرار اذکار و یک جا نشستن نیست، بلکه نشستن و از جا برخاستن است. چرا که نوها در جا نیستند و تو باید به جستجوی ایشان بیجا شوی. تو امن خویش را باید ترک کنی، و تا خطر را نجویی و در آغوش نگیری بیدار نخواهی شد و تنها یک تکرارکننده حروف و تجربیات دیگران خواهی بود و تنها یک سایه خواهی بود در خدمت سایهها، در حالیکه توهّم در نور بودن میکنی.
حلمی | کتاب لامکان
منبع: snhelmi.blog.ir