دقت کردید وقتی یه چیزی رو انتخاب میکنید و تو اون مسیر ادامه میدید بعد از یه مدتی همش به ذهنتون میاد که نکنه بهتر بود راه دیگهای رو انتخاب میکردم؟
برای من هم خیلی اوقات اتفاق افتاده. یکی از اون مسیرها انتخاب رشتهای بود که داشتم. من مهندسی عمران خوندم و بخش زیادی از پایان نامهام هم با برنامهنویسی (pyhton) گذشت. خیلی به برنامه نویسی علاقهمند شدم و خیلی وقتا به خودم میگفتم که نکنه راهی که اومدم و نسبتاً موفق هم بودم، راه درستی نبوده.
یکی از رویاهایی که همیشه داشتم این بوده که بتونم برای خودم یه کسب و کار موفق داشته باشم که چندین نفر هم توش کار کنن جست و جوی زیادی هم تو رشته خودم داشتم (اما داخل پرانتز بگم که الان میفهمم این جست و جو ها به روش درستی انجام نشده بود که بعداً شاید راجع بهشون صحبت کنم) قبل از اون هم خیلی تلاش کردم تو زمینههای مختلف این کار رو بکنم که از دل اون برندهایی به نام مرسا (فعال تو زمینه گرافیک) و کٌنسولیا (که موفقتر از بقیه بود و تو زمینه فروش بازی و کنسول PS4 در بستر نرم افزار فعال بود) متولد شدن بعد از این دو برندکه نتونست اون جوری که میخوام موفق باشن به دعوت دو تا از دوستانم به عنوان مدیر روابط عمومی و رابط صدا و سیما وارد تیم استدیو چارپایه شدم اما هیچ کدوم اون چیزی نبود که من میخواستم چون تقریباً قبلش یکی مثل اون کار و بهتر انجام داده بود.
این شده بود که آروم و قرار نداشتم و چون دفاع از پایان نامه نزدیک بود و بعدش هم سربازی، باید به فکر آینده خودم میبودم.
تا اینکه خیلی اتفاقی توی یکی از کانالهای اطلاع رسانی دانشگاه یه تبلیغ دیدم که گفته بود هر ایدهای دارید بیاید و مطرح کنید (یکی از مهمترین آپشنهای این رویداد این بود که اصلا اهمیت نداشت ایده مطرح شده با رشته تحصیلی شما همخوانی داره یا نه) یه مهلت محدودی هم برای ارسال ایدهها مقرر شد.
منم که خیلی به این جمله "هیچ چیز اتفاقی نیست" اعتقاد داشتم این اتفاق رو هم اتفاقی ندونستم (از قدیم میگن هرچیز که در جست و جوی آنی، آنی جدیداً فهمیدم بهش میگن قانون جذب) و شروع کردم به جست و جو. خیلی اوقات که تو اینستاگرام میچرخم و ایدههای جذابی که قابلیت تجاری شدن دارند رو ذخیره میکنم (راستش رو بگم من خیلی دنبال تبدیل ایده به پول بودم و هستم). بعد از کلی کلافگی و جذابیتی که رشته نرمافزار قبلاً برای من ایجاد کرده بود، با یک مفهومی آشنا شدم به نام واقعیت افزوده.
تا اینجای کار موضوع مرتبط با علاقه من بود اما مشکل اصلی این بود که باهاش چه کاری کنم؟ بخوام ساده بگم چطوری باید پول ساخت ازش؟ یه نکته جالب هم اینجا بگم بد نیست، واقعیت افزوده به انگلیسی میشه Augmented Reality که مخفف اون میشه AR. وقتی که میخواستم از یکی از دوستام راجع به این تکنولوژی بپرسم و بهش زنگ زدم گفتم راجع به AI اطلاعاتی داری؟ بعد از کلی کلنجار رفتن گفت چیزی که میخوای اسمش AR هست نه AI و بابتش کلی خندیدم که چقدر مطلع دارم وارد این حوزه میشم.
خلاصه بعد از کلی جست و جو مشاوره متوجه شدم تو دنیا این تکنولوژی به صورت تجاری خیلی جاها استفاده میشه و یکی از معروفترین اونها IKEA هست. وقتی به ایده IKEA نگاه کردم خیلی ذوق زده شدم و گفتم همین ایده رو میام برای مبلمان مطرح میکنم و میفرستم برای جشنواره و کنار ایده مطرح شده یه اسم دهن پر کن هم انتخاب میکنم و ایده بیزینسی رو هم طوری نشون میدم که جذابتر باشه.
درس و پایان نامه رو تعطیل کردم و شروع کردم به نوشتن ایده با اسم "اپلیکیشن یکپارچه سازی فروش با استفاده از تکنولوژی واقعیت افزوده". الان که این اسم رو میخونم خندم میگیره :)).
فکر کنم حوالی بهمن ماه 1399 بود که ایده رو ارسال کردم و چون ایده مرتبط با رشته نرم افزار، در دانشکده کامپیوتر به ثبت رسید تا اینکه به اسفند 1399 رسید. زمانی که خیلی اتفاقهای تلخی برام رخ داد و درگیر عمل جراحی کمر مادرم شدم و به کلی تمرکزم نسبت به همه چیز از دست رفت. همین موقعها بود که من تو یه گروه واتساپی اَد شدم .
قبل از این که بخوام ادامه ماجرا رو بگم میخوام یکمی راجع به این رویداد براتون بگم. اسم این رویداد نوآ بود که در زمان ریاست آقای دکتر نصیری قیداری برگزار شد. اون زمان رئیس پارک علم و فناوری دانشگاه شهید بهشتی آقای دکتر پرند بودند که مسئولیت، ایده و بار اصلی برگزاری رویداد با جناب آقای دکتر علیاصغر سعدآبادی و تیمشون بودند که بعدها تبدیل شدند به نزدیکترین دوستان و همکاران من.
شرایط طوری بود که کلاً یادم رفته بود برای یه همچین رویدادی ایده ارسال کردم و اصلا متوجه نبودم این گروه جریانش چی هست چون خیلی شلوغ پلوغ هم بود (ای کاش تماس میگرفتند یا ایمیل ارسال میکردند به جای اَد کردن تو یه گروهی که سر و تهش پیدا نبود). خلاصه خواستم از گروه خارج بشم که یه لحظه یادم افتاد قضیه چی بوده و شروع کردم پیامهای گروه رو از بالا خوندن و متوجه شدم ایدهای که ارسال کردم از بین 400 ایده مطرح شده انتخاب شده. از اون 400 ایده ارسالی 250 ایده قبول شدند و دعوت شدیم به یک رویداد 1 روزه. همون اول ماجرا گفتن 200 هزارتومان واریز کنید که بدونیم چند نفر پای کار هستن و میان داخل رویداد. روشی که برای شروع انتخاب کرده بودن خیلی عجیب بود بعدش گفتن که این پول رو انتهای رویداد برمیگردونیم (بعد از اتمام رویداد این پول به فاصله چند ماه برگشت داده شده).
رویداد در سالن همایش اصلی دانشگاه شهید بهشتی برگزار شد. برای اون روز چهار کارگاه درنظر گرفته بودن که شامل:
این کارگاه توسط آقای دکتر حسن ثابتی برگزار شد که راجع به آشنایی با مفاهیم و اجزاء زیست بوم کارآفرینی و نوآوری کشور صحبت شد. راستش زیاد برام مفید نبود چون مدرس مفاهیم رو نتونست با فن بیان خیلی جذابی ارائه بکنه و خسته کننده بود برام.
این کارگاه توسط آقای دکتر محمدرضا مرادی طادی برگزار شد. اولین باری بود که ایشون رو ملاقات کردم و اون روز اصلا فکر نمیکردم که تبدیل به یکی از بهترین دوستان من بشن. کارگاه خیلی جذابی و مفیدی بود. تو این کارگاه راجع به تدوین بوم کسب و کار که یکی از اولین گامهای آغاز یک استارتآپ برای تعیین مسیر کسب و کار بود صحبت شد. دکتر مرادی مدیر شتابدهنده گام نو بودن که پریفما تو این شتابدهنده رشد کرد.
در رابطه با بوم کسب و کار و اجزای اون و چیزهایی که یاد گرفتم حتما یه پست میذارم.
یکی از بهترین کارگاههایی بود که تا حالا شرکت کرده بودم. پیام بهرام پور مدرس این کارگاه بود و راجع به تاثیر یک ارائه صحیح صحبت کرد و اشاره کردن که بهترین کسب و کار دنیا اگر نتواند خودش رو خوب معرفی کنه شانسی برای موفیت نداره. کنار تمام مسائل جدی که خیلی جذاب ارائه میشدن ایشون مواردی که برای خودشون هم اتفاق افتاده بود و تاثیر داشته رو هم با ما به اشتراک گذاشت. "ای کاش میتونستم فیلم این کارگاه رو داشته باشم."
این کارگاه رو یکی دیگه از مهمترین آدمها تو زندگی من تدریس کرد. آقای دکتر علی اصغر سعدآبادی با انرژی همیشگی خودشون شروع کردن به صحبت راجع به ایدهپردازی، خلاقیت و نحوه ارائه به سرمایهگذاران که علاوه بر این، به نکات پایهای زبان بدن و حتی بوی عطر در جلسات ارائه نیز اشاره کردند.
البته اسم این کارگاه درست انتخاب نشده چون تو این دو سالی که من ایشون رو میشناسم فکر کنم از کارآفرینی 10 درصد هم یاد نگرفتم چه برسه به این که صفر تا صد تو دو ساعت گفته بشه.
بعد از اتمام یه روز شلوغ پلوغ فقط تو ذهنم این بود که چطوری باید این کار و انجام بدم و مهمتر از همه چطوری تیم بسازم. تصمیم بر این شد که یه روزی مقرر بشه و تیمها با مدیران گروه دانشکدهها جلسهای داشته باشن و طرحها با جزئیات بیشتر بررسی بشه. ولی من نمیتونستم صبر کنم. همچنان که درگیر عمل جراحی و بیمه و ... بودم شروع کردم به ارتباط گرفتن با دکتر مرادی و دکتر سعدآبادی و ازشون کمک خواستم که میخوام تیم بسازم در کمال تعجب با دو تا شخصیت محکم رو به رو شدم که بهم گفتن باید خودت یه کاری کنی (خیلی برام خوشایند نبود). همچنین معین شد که در یه زمان مشخص نسخه اولیه طرحها و ایدهها (MVP) ارائه بشن. تا بررسی بکنن ایدهها تا کجا پیشرفت کردن.
رفتم و با یکی از دوستانم که قبلا تو استدیو چارپایه (که اول مقاله بهش اشاره کردم) صحبت کردم چون اطلاعات خوبی از مدلسازی و هنر داشت. اون قبول کرد که در ازای داشتن درصد بیاد و وارد تیم بشه. دو تایی یه نقشه راه از چیزی که میخواستیم درست کردیم و شد تصویر زیر:
ما فهمیدیم که این کار دو بخش اصلی داره، مدلسازی و توسعه. اما اشتباه بزرگ ما این بود که کسب و کار رو نادیده گرفته بودیم. فقط میگم کسب و کار وعبور میکنم ولی داخل این اسم خیلی چیزای دیگه بود مثل فروش، انبارداری، بستهبندی، لجستیک، خرید اجناس و ... چیزی که تمام این تلاشها برای رسیدن به اون بوده اما ما فقط مباحث فنی رو دیدیم. کمی که جلوتر رفتیم متوجه شدیم یه تیم خیلی قوی تو زمینه واقعیت افزوده داخل دانشگاه فعال هست و تا اون روز هزینه میلیاردی برای تیم خودش داشته. اون تیم تو زمینه فرش و لوازم خانگی فعال هست. شروع کریدم به بحثهای طولانی که این تکنولوژی با چه چیز دیگهای ترکیب بشه که هم جذاب باشه هم پر سود. به این رسیدیم که محصولی مثل عینک میتونه مناسب باشه. چندتا دلیل داشت، اول اینکه عین محصولی هست که عام مردم به اون نیاز دارن، دوم بحث فنی ترکیب AR با فروش عینک بود چون تنها کافیه دوربین سلفی گوشی یا وبکم لپتاپ رو روشن کنیم و عینکها رو پٌرو کنیم، مثل پوشاک (تیشرت و ...) نیست که حتما لازم باشه فردی بیاد و تمام قد از ما فیلم/عکس بگیره تا ببینیم اون محصول به ما میاد یا نه. به زبون ساده بگم خود فرد میتونه به تنهایی از امکانات AR استفاده بکنه.
تصمیم قطعی شد. عینک محصولی بود که میخواستیم ایده خودمون رو براش پیاده کنیم. چیزی که از اول تو ذهن ما بود این طوری بود که فروشگاه مجازی فروش عینکی داشته باشیم که مشتریان بتونن بدون محودیت عینکها رو پٌرو (امتحان کردن) بکنن و بعد از اینکه به چهرشون اومد خرید بکنن. اما باز هم مهمترین بخش رو نادیده گرفته بودیم کشش بازار. اصلا عمق بازار فروش عینک در ایران چقدره؟ از کجا باید این اطلاعات رو استخراج میکریدم؟ از کجا باید تامین محصول میکردیم؟ و خیلی مسائل دیگه.
تو کارگاههایی هم که برامون گذاشته بودن از ضرورت وجود بوم کسب و کار به ما گفته بودن. منم شروع کردم طبق آموزشها بوم کسب و کار و 9 بخش اصلی اون رو پر کردم. چون فتوشاپ بلند بودم سعی کردم بوم کسب و کارم علاوه بر اینکه جامع باشه قشنگ هم باشه. نسخه اولیه بومی که بهش رسیدیم بهصورت زیر بود:
بعد از این که تونستیم دوتایی یه چارچوبی به ایده بدیم و حداقل بدونیم چی لازم داریم، تو جلسه توجیهی مدیر گروه دانشکده کامپیتور جناب آقای دکتر وحیدی اصل شرکت کردیم و ایده رو مفصلاً تشریح کردیم.
تو این جلسه گفتیم که ما حداقل یه توسعه دهنده آشنا با AR لازم داریم. ایشون هم اشاره کردن به این موضوع که توسعه دهنده واقعیت افزوده خیلی زیاد نیست و باید بررسی بکنن.
بعد از چند روز دکتر وحیدی، فردی رو به ما معرفی کردند که دانشجوی کارشناسی رشته نرمافزار بودن و علاقهمند به حوزه AR. بزرگترین پتانسیل طرح نوآ این بود که در فضای دانشگاهی اجرا شد و دسترسی ما به دانشکدهها خیلی سهل و آسون بود. با فردی که دانشکده معرفی کرد جلسه صمیمی رو گذاشتیم و شرایط رو گفتم. شرایط ما این بود که هیچگونه دریافتی ماهانه نداریم، بیمهای وجود نداره و تنها درصد از استارتآپ رو میتونیم در اختیار نفرات قرار بدیم ایشون هم خداروشکر شرایط رو شنید و پذیرفت (خیلی خوش شانس بودم).
مرحله بعدی این بود که بتونیم یه جایی برای جمع شدنمون داشته باشیم. راستش فضای کاری و ظاهرش خیلی برای خودم مهم بود. شروع کردم به ارتباط گرفتن با دکتر مرادی بهعنوان مدیر شتابدهنده گام نو. به ایشون گفتیم که ما یه تیم تشکیل دادیم و حاضر هستیم کار کنیم و ایشون هم بعد از کلی بررسی سختگیرانه گفتن که میتونیم در شتابدهنده فعالیت خودمون رو شروع کنیم.
تعهدات شتابدهنده شامل محل استقرار، seed money، منتورینگ بود و تعهد ما هم اجرایی کردن ایده بود. ما که از خودمون تا حدودی مطمئن شده بودیم گفتیم 45 روزه این ایده رو عملیاتی میکنیم. غلطترین پیشبینی تاریخ اتفاق افتاد. 45 روزی که قول دادیم 270 روز زمان برد.
تو مقاله بعدی راه دور و درازی که طی کردیم رو میگم و اشتباهاتمون رو میگم شاید به درد شما و کسب و کار شما هم بخوره.
تا اینجای کار پریفما متولد شد اما بخش سختش بعد از تولد بوده و هست ...