آدمهای زیادی را می شود دید که علاقه مندی خاصی دارند البته کم نیستند کسانی که چندین علاقه مندی خاص را باهم دارند و در همگی آنها حرفی برای گفتن دارند چند نمونه از این دسته از افراد:
گیم بازی کردن تا ساعت ۷ صبح
موسیقیهای شیش و هشت گوش دادن و بلد بودن متن تمام موزیک ها
شناخت تمام ماشین های خارجی و دونستن قیمت ویژگی همه اونها
خوندن تمام رمان روسی
داشتن و از بر بودن کتاب تمام شاعران معاصر
کسی که تمام زندگی اش دیدن فیلم های TED هست
کسی که زبان انگلیسی در وجودش رخنه کرده
دیگری که عاشق سفرهای تک نفره است
و دیگری دوچرخه باز است
دیگر از آن عاشقان تکنولوژی،گوشی،ساعت،ادکلن،فوتبال،سگ و بیزنس های بزرگ فاکتور می گیرم
من علاقه عمیق و حتی نیم عمیقی به هیچ چیز ندارم در حالی که پدر خوانده را دوست دارم عاشق فیلم مافیایی نیستم؛ شاید شعر زیاد بخوانم اما عاشق شاعر خاصی نیستم اصلا اگر شعر نخوانم خیلی متوجه نخواندش نمیشوم. می خواهم این را بگویم که چیز خاصی نیست که احساس کنم بودنش زندگی را رنگی کرده و نبودنش سخت دگرگونم خواهد کرد فکر میکنم یکی از ویژگی معمولی ها همین باشد هیچ چیزی را در حد عشق دوست ندارند و از چیزی در حد تنفر بدشان نمیآید
من فعلاً نمیدانم اینگونه بودن در چه مختصاتی از دکارتی شخصیت سالم، نرمال و مریض قرار میگیرد فقط دارم این گونه بودن را تشریح میکنم تا روزی که وارد بحثهای بیزنسی شدم اگر کسی راه گم کرد و این نوشتههای من را خواند بداند چه کسی دارد چه میگوید.