گفتم که سمع و نظرم باش /// گفتی چون نیست نظری در بصرت پس چرا باشم در سمع و نظرت.
گفتم که بلبل باغم باش... وقت سحر تو ملکوت نگاهم باش
نگاه دریغ ساختی وز من بیچاره عجب ساختی این ویرانه ی آوار را
چون صبح شد.. آوار شدم.. من به تیغ کمان خورشید که ویران شدم.
تو به بهار آمدی و در خزان رفتی.
تو مرغ باغ ملکوتم بودی..؟ یا که طاووس رانده شده، شیطان رجیمم بودی؟