یکسال داره میشه از آبانی که گذشت. آبان که تمام شد به دی ماه رسیده نرسیده داستان تازه رسیده بود به فصل اول و دوم خودش. هنوز اشک آبان خشک نشده بود که اون توپ قلقلی که بچگی میگفتن نمیدونی تا کجا میره تازه فهمیدیم تا آسمون تا خدا میره. رفقامون رفتند. درست وقتی که از آغوش خانواده هاشون جدا شده بودند تا برند دنبال سرنوشتون.. مستقیم رفتند پیش خدا.
عجب روزهایی بود.. به بهار نرسیده ویروسی اومد که هنوز هم هست. این روزها شدیم شبیه زیر خاکی ها.. آرزوهامون همه زیر خاکی شدند. روش نوشتند ما جوانانی هستیم مدفون در دل تاریخ. درست در زمانی که جهان در حال حرکت رو به جلو بود ما هر روز درگیر سوانح و حوادثی بودیم تا ممات خود را هر ثانیه یکبار به تعویق بیندازیم.
تلخی ایام تنها طعمیه که هیچ شیرینی از بین نمیبرتش. آغوشی که رفت دیگه جایگزینی نداره. نگاهی که رفت گذر زمان عاجز از آوردنش هست.
من/