ذهنم این روزها نمیدونم چه بلایی سرش اومده ولی به شدت احساس میکنم تحلیل رفته. البته یه فرضیهای الان به ذهنم رسید و اونم اینکه از اول یه حبابی بوده و الان دیگه ترکیده و من همین روزهاست که باید بالاخره بپذیرم که آقا حباب بوده.
اینجا خیلی برای من محیط همراه با آرامشیه. بخصوص این وقفهای که افتاد دیگه تقریبا اونایی که میخوندند و بعدا میومدن با کامنت هاشون یجایی مثل تلگرام آزارم میدادند دیگه نمیدونند که مینویسم. البته خب خیلی ها هم بودند که کلی تشویقم میکردند وموجب می شد تا هر بار با اشتیاق بیشتری بنویسم ولی بالاجبار تصمیم گرفتم که برم.
دلم میخواد باز هم روزمره بنویسم و خیلی مفصل تر. حتی باز از آنا بنویسم و .. و..
در مورد آنا باز هم می نویسم. در مورد خودم هم همینطور/
12/فوریه/ دو روز قبل ولنتاین