این روزها
ساعت شماطه داری در سرم
مدام زنگ میزند
و خاطرهها را بیدار میکند
روزهای بارانی
کوچههای خاکی خیس
دستی که دری را باز میکند
پایی که دری را میبندد
ترکم کردهای
بی آنکه پیراهنم فراموشی گرفته باشد
یا چترم
یا دستگیره درهای این خانه
هنوز در فکر گلدان روی این میز
دستی
رز قرمزی
عطر چت لطیف گلایولی
چرخ میزند
و دستی بر شیشه های بخارگرفته مینویسد
ای بی تو ماندن
حکایت ذره ذره مردن من
تو
تو ترکم کردهای
«بتول مبشری»