mehrbod yar
mehrbod yar
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

چتر قرمز بارانی

با آب  با آیینه  با باران قدم می زد

مردی که طرح شعرهایم را رقم می زد

آن روزها می آمد و از زندگی  می گفت

با خنده اش تنهایی دل را قلم می زد

می آمد و با آتش آشوب  نگاهش ،گرم

آرامش دلهای عاشق را به هم می زد

شعری برای  لحظه ها یم  لا اقل  می خواند

پلکی برای چشمهایم دست کم می زد

یادم بماند  عاشقی  دلواپسی دارد

بد جور تا دیدمش چت باران نبض دلم  می زد

آن روزها  با چتری از باران و دلتنگی

مردی  میان  شعر های من قدم می زد

چت بارانچت روم بارانباران چتچت بارانیروم بارانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید