اکثریت مردم از طبقه متوسط جامعه نسبت به طبقه سرمایه داری و اینکه چگونه به ثروت رسیدهاند، دیدگاه اشتباهی دارند. در این مقاله، نویسنده با استفاده از تجارب شخصی خودش و همچنین بررسی جامعه سرمایه داری در آمریکا و مقایسه آن با قشر متوسط، نشان میدهد که چگونه این افراد با اقداماتی هوشمندانه و چشماندازی دقیق به اقلیت برتر جامعه تبدیل شدهاند.
طبقه سرمایه داری از لحاظ درآمد جزو 1 درصد برتر در هر جامعهای محسوب میشوند. اعضای طبقه سرمایه داری که گاهی اوقات با لقب ابرثروتمندها از آنها یاد میشود، در سال 2013 حداقل درآمد برابر با $389,436 داشتند. با این حال، در ایالت کانکتیکت، حداقل درآمد برابر با $659,979 بوده و در ایالتهای واشنگتن و نیوجرسی این عدد به ترتیب بالغ بر $554,719 و $547,737 است.
در سال 2013، برای اینکه جزو 1 درصد برتر باشید، باید حداقل درآمدتان برابر با 8.32 میلیون دلار میبود. همچنین طبقِ گفته سازمان خدمات درآمد داخلی (IRS)، برای قرار گرفتن در لیست 400 نفر برتر در مجلهی فوربز (Forbes)، باید درآمد خالصی برابر با $100,000,000 میلیون دلار در اختیار داشتید.
در بحث پیش رو، 10 راز موفقیت طبقه سرمایه داری را بررسی خواهیم کرد. شما یاد خواهید گرفت که آنها چه رویکرد متفاوتی را به کار میبرند که باعث درآمدزایی میشود و همچنین اصولی را فرا خواهید گرفت که به این افراد کمک میکنند تا آنجایی به استقلال مالی برسند که بتوانند وقت خود را با خانواده سپری کنند و یا دور دنیا بگردند.
قبل از اینکه شروع کنیم، بگذراید مثالی را از وبسایت States بازگو کنم که در آن تفاوت میان داشتن درآمد بالا و بودن در طبقه سرمایه داری را توضیح دادهام.
دو شخص را به اسمهای گِرِگ (Greg) و جان (John) تصور کنید. گرگ پزشک بوده و در سال $300,000 دلار درآمد دارد. وی باید به صورت مرتب سر کار برود و از مهارتهای نادری استفاده کند که از طریق آموزش دانشگاهی بسیار گرانقیمت و سالها آموزش بالینی یاد گرفته است. اگر او بمیرد یا دچار کما شود، خانوادهاش درآمد کم یا ناچیزی دریافت خواهند کرد، چرا که وی قادر به کار کردن نخواهد بود.
از سوی دیگر، جان مالک یک هتل 3 میلیون دلاری است که سالانه حدود $300,000 برای وی درآمدزایی میکند. او مجبور نیست که هتل را اداره کند یا به هرصورتی خود را درگیر کارهای آن کند، چراکه به یک شرکت مدیریتی پول میدهد تا نرخها را تعیین کنند، کارمندان جدید استخدام کنند و استانداردهایی را نگه دارند که توسط حق امتیاز به انجام آن ملزم شدهاند. اگر جان به صورت ناگهانی فوت کند یا اینکه توانایی خود را از دست دهد، دارایی وی باز هم درآمدزایی خواهد کرد و تغییری در آن ایجاد نخواهد شد.
همیشه گفته شده که هدف از سرمایه گذاری رسیدن به جایی است که پول برای شما کار کند، تا بهجای هرگونه زحمتی، به صورت مرتب پول نقد در اختیار داشته باشید. در این مورد، جان واقعا عضوی از طبقه سرمایه داری محسوب میشود، چرا که او داراییهایی در اختیار دارد که در ازای ارائهی خدمات لازم به اقتصاد برای او پول تولید میکنند. به عبارت دیگر، جان به خاطر ثروتمند بودنش شخصی مهم و مورد احترام نیست؛ او به خاطر این ثروتمند است که داراییهایش نیازی ضروری در جامعه را پاسخ میدهند و پول آن گواهی بر این موضوع است.
از سوی دیگر، گرگ بسیار خوشبخت بوده و استاندارد زندگیاش در میان بالاترین اشخاص تاریخ قرار دارد، اما او عضوی واقعی از طبقه سرمایه داری نیست. برای بودن در چنین طبقهای، او باید درآمدش از پزشکی را گرفته و مجموعهای از داراییهای درآمدزا بسازد که در کنار خودش کار میکنند، املاکی که برای او پول زیادی تولید میکنند در حالی که خودش در بیمارستان روی درمان مردم تمرکز دارد.
بزرگترین تفاوت میان طبقه سرمایه داری و طبقههای پایینتر در این است که اعضای طبقه سرمایه داری بر روی پروژههایی تمرکز میکنند که برای سالها و چه بسا دههها سود سهام (Dividend) تولید میکنند. طبقات پایینتر هم همین کار را انجام میدهند، اما این نوع داراییها را با یک چک حقوقی ساده عوض میکنند که به محض خرج کردن دیگر از دست رفته است.
Drury Inn را در نظر بگیرید. این هتل اعیانیِ معروف با خدمات محدود در باختر میانه توسط خانوادهای راهاندازی شد که یک شرکت ساختوساز داشتند. آنها فهمیدند که به جای ساختن هتل برای افراد دیگر میتوانند ساختمان خود را بسازند و برای چندین دهه از طریق جذب مسافرین درآمد کسب کنند. در نقلقولی از یک مشاور تجاری بسیار هوشمند آمده است: در عمل، آن شرکتِ ساختوساز به ازای هر میخی که در ساختمان به کار میبرد، درآمدی کسب میکرد. اکنون، میخها بیشتر به مشابهِ یک جریان پولسازِ سالانه هستند. همان قیمت؛ همان میزان کار و نتایجی بسیار متفاوت برای مالکین، که نقدینگی بسیار زیادی را به صورت ماهیانه از دارایی خود دریافت میکنند و قیمت بعضی از آنها به 15 میلیون دلار یا حتی بیشتر هم میرسد.
اغلب شاهد هستیم که رسانههای مالی، دلالان سهام (Stock Broker) و برنامهریزهای مالی در مورد اهمیت افزایش دامنهی فعالیتها (Diversification) صحبت میکنند، اما تقریبا همیشه بر روی تخصیص داراییها به بخشهای مختلف تمرکز دارند. طبقه سرمایه داری متوجه این نکته است که از طریق تخصیص منابع درآمد به بخشهای مختلف، فرصتهای بسیار بزرگتری به دست خواهد آورد. قبلا این مفهوم قدرتمند، در مقاله "سرمایه گذاری موفق با استفاده از مدل تجاری Berkshire Hathaway " مورد بحث قرار گرفت.
ترجیح میدهید کدام یکی باشید: یک مدیر اجرایی پردرآمد که $300,000 از یک شرکت تولیدی پول میگیرد یا مدیری متوسط که $100,000 در شغل خود و همچنین $200,000 دیگر از اجارهی املاک، سود سهام، حقالزحمهی مشاوره و غیره درآمد دارد. مطمئنا مورد دومی در حاشیه امنیت بسیار بهتری قرار دارد و احتمال اینکه بتواند رکود (Recession) یا بازار کمرونق (Bear Market) را از سر بگذراند، بسیار بیشتر است.
در واقع، افزایش دامنهی فعالیتها نه تنها ریسک کاری را کاهش میدهد، بلکه ثروتمند شدن را هم راحتتر میکند، چرا که میتوانید زمانی که همهچیز سقوط میکند، از درآمدها برای خرید داراییهایی استفاده کنید که کمتر از حد واقعی قیمتگذاری شدهاند (Undervalued Assets).
اگر یک مدیر اجرایی بودید که $300,000 دلار درآمد داشت و اخراج میشدید، احتمالا در موقعیتی نبودید تا پول کافی را برای سرمایه گذاری در سهام بانکی مانند Wells Fargo جور کنید، آن هم زمانی که به قیمت 10 دلار به ازای هر سهم میرسد. با این وجود، اگر یک مدیر متوسط بودید، میتوانستید از سودهایی که خارج از شغلتان به دست آوردهاید، برای خرید آن سهام ارزانقیمت استفاده کنید، حتی اگر شغلتان را از دست میدادید، چرا که برای پرداخت قبضها به همهی پول خود نیازی نداشتید.
اعضای طبقه سرمایه داری برای وقت خود ارزش قائلند. به همین خاطر است که آنها میخواهند بیشترِ پولشان (حتی همهی آن)، از طریق منابع درآمد غیرفعال (Passive Income) به دست آید. همانطور که در مقاله "آشنایی با درآمد غیرفعال" خواندید، این نوع درآمد هیچ نیازی به مشارکت فعالانهی شما ندارد، و به همین دلیل وقت شما را آزاد میگذارد تا بر روی چیزهای مهمتری مانند خانواده و اوقات فراغت خود تمرکز کنید.
درآمد غیرفعال میتواند از چنین منابع گوناگونی به دست آید:
تجربه شخصی نویسنده مقاله: چند هفته قبل، یکی از شرکتهایی که تاسیس کردم با یک شرکت تولیدی محلی به توافق رسید و قراردادی برای ساختن نرمافزاری امضاء کرد که به مشتریان عمدهفروش شرکت این امکان را میداد که از طریق یک وبسایت رمزنگاریشده سفارشات خود را ثبت کنند، روند سفارشات را ببینند، بستههای سفارشی را ردیابی کنند، برای یکدیگر پیام بفرستند، فاکتورها را پرداخت کنند و همچنین کارهای دیگری هم انجام میداد.
در عوض آن شرکت به ما هیچ پولی پرداخت نمیکرد، اما به ما اجازه میداد که 5% نرخ اضافی به همهی سفارشات اضافه کنیم. از آنجا که سیستم برای ما هیچ خرجی ندارد و نگهداری بسیار کم یا ناچیزی نیاز دارد (شاید چند ساعت در هر ماه)، ما هر ساله $50,000 سود از این راه به دست میآوریم. این پول مستقیما صرف گسترش شرکتهای دیگر و یا خرید سهام خواهد شد.
اگر از این سود دریافتی $18,000 مالیات پرداخت کنیم، باز هم $32,000 برای سهامداران باقی میماند. با فرض اینکه در طی 20 سال آینده $15,000 ارزش دفتری دریافت کنیم، این جریان سود پس از مالیات تقریبا $3,278,200 برای سهامداران شرکت منفعت دربردارد. هر روزی که به دفتر کار میآییم، هدف خود را بر روی پیدا کردن چنین پروژههایی متمرکز میکنیم و سود دریافتی را در داراییهای پولساز سرمایه گذاری مجدد میکنیم.
بسیار ساده است. دلیلی وجود ندارد که نتوانید فرصتهایی در زندگی خود پیدا کنید تا مشکلات مردم را حل کنید و بابت آن پول بگیرید. راز این کار در این است که باید بر روی چگونگی دست یافتن به این هدف بدون مشارکت فعالانه تمرکز کنید.
طبقات فقیر و کارگر پول را به عنوان یک کالای محدود میبینند؛ تا اندازهای مشخص پول وجود دارد و تا زمان تمام شدنش آن را خرج میکنند. اما اعضاء ثروتمند طبقهی سرمایه داری این حقیقت را میدانند که پول مانند یک دانه است. هر دلاری که به دست میآورید این قابلیت را دارد که کاشته شود، رشد یابد و در نهایت پول بسیار بیشتری را فراهم کند. دو راه پیش رو دارید: یا دانه را بخورید، یا آن را بکارید. یکی از این راهها در زمان حال به شما لذت میدهد؛ دیگری میتواند برای نسلها حامی خانوادهتان باشد.
همه میخواهند وارن بافت (Warren Buffett) باشند. با این حال، زمانی که این نکته را در نظر میگیرید که یک جوان 18 سالهی امروزی نزدیک به 67 سال زمان دارد تا از رویکرد ترکیب مالی (Compounding) استفاده کند تا به سن بافت برسد (او در حالحاضر 85 سال سن دارد)، مشخص میشود که ثروتمند شدن چقدر آسان است.
اگر یک نوجوان در سال $10,000 پول پسانداز کند، کاری آسان برای آن دسته از افراد که با چنین هدفی شروع کرده و از بدهیهای کارت اعتباری اجتناب میکنند، با نرخ درآمد 12% در سال، تا زمان رسیدن به سن بافت، 85 میلیون دلار پول خواهد داشت. اما این کار به نظم و تمرکز نیاز دارد.
طبقه سرمایه داری این را میدانند که زمان، دوستِ پول است. مانند درخت بلوط بسیار بزرگی که از یک میوهی کوچک رشد یافته، سرمایه هم هرچقدر بیشتر زمان برای رشد داشته باشد به ثروت بیشتری خواهد انجامید. همچنین طبقه سرمایه داری این را هم میداند که نرخ درآمد بسیار حائز اهمیت است.
طبقات پایینتر و متوسط به شیوهای ساده لوحانه فرض میکنند که اعضای طبقه سرمایه داری صرفا خوششانس هستند و یا برای پیشرفت کردن تقلب میکنند. چیزی که آنها درک نمیکنند این است که اعضای طبقه سرمایه داری به صورت مداوم در حال کار کردن، مطالعه و ایجاد فرصت هستند.
اینگونه به آن فکر کنید. یک فرد معمولی به ندرت ریسک میکند یا در پی فرصتهای مختلف میگردد. آنها اغلب از خواب بیدار میشوند، سر کار میروند و پس از آن به خانه بازمیگردند. اما اعضای طبقه سرمایه داری، در حال پژوهش در مورد سرمایه گذاریهای مختلف هستند، مراکز خرید میسازند، سرمایهگذار پیدا میکنند، برای تولید محصولات جدید اقدام میکنند و یا هر روز در پی مشتریان بزرگ هستند. زمانی که تنها یکی از این فعالیتها جواب بدهد، برای ادامهی زندگی میتواند ثمربخش باشد. اما دیگران اسم آن را شانس میگذارند!
تجربه شخصی نویسنده مقاله: من با این مسئله در زندگی شخصی خودم روبرو شدهام. چند نفر از اعضاء خانوادهام از من پرسیدند که بعد از فارغالتحصیلی در دانشگاه میخواستم دنبال چهکاری بروم. اما این حقیقت برای آنها آشکار نبود که از ده سالگی تمام فکرم معطوف به سرمایه گذاری بود و تقریبا همهی پولم را برای ساختن سبد سرمایه گذاری جمع کرده بودم. سپس، به صورت ناگهانی (البته برای آنها) اولین خانهام، اولین ماشین و مبلمان جدید خریدم. چگونه؟ سالها قبل، بخش بسیار زیادی از داراییهایم را در سهام AutoZone سرمایه گذاری کردم.
این کار به خاطر برنامه بازخریدی (Repurchase Program) بود که هنگامِ به دستگیری کنترل شرکت توسط سرمایه گذاریهای ESL شروع شد. آن سهام رشد کردند و من قادر بودم از آنها برای پرداخت هزینههای شخصی زندگی استفاده کنم، بدون اینکه به شرکتهایم ضرری برسانم یا پولی از آنها خارج کنم.
من هر ساله، چند هزار گزارش 10K مربوط به شرکتهای مختلف را مطالعه کردم که بیشترِ مردم حتی از وجود آنها مطلع نیستند. سالهایی از زندگیام را صرف مطالعه حسابداری کردم. این چیزی بود که مرا به آن سرمایه گذاری رساند.
شاید اپرا وینفری (Oprah Winfrey) بهتر از هر کسی در مورد این مسئله صحبت کرده باشد: "چیزی که بیشتر مردم آن را شانس مینامند، در واقع داشتن علم و هنر استفاده از فرصت ها است." طبقه سرمایه داری دائما در حال جستوجو و ایجاد فرصت است.
یکی از سوالات موردعلاقه طبقه متوسط این است که "بازار سهام در چه حالی است؟" یا "فکر میکنید قیمت املاک به چه سمتی پیش میرود؟" این سوالات به ندرت توسط یک عضو طبقه سرمایه داری پرسیده میشوند. در عوض، آنها بیشتر در حاشیهی این دسته از سوالات قرار میگیرند: "فکر میکنید که معامله Burlington Northern Santa Fe در فاصلهی پنج سال و بر مبنای سهام با درآمدهای Berkshire Hathaway چه خواهد کرد؟" یا "فکر میکنید بتوانیم با خرید آن داراییها و باز کردن خانههای اجارهای کمدرآمد از اعتبار مالیاتی بهرهمند شویم؟"
اعضاء طبقه متوسط دنبال کسی میگردند که آنها را راهنمایی کند و به آنها بگوید که سهام خود را بخرند یا بفروشند. اعضای طبقه سرمایهداری در تلاش هستند ارزش داراییهای خاص را محاسبه کنند و سپس بر اساس همان محاسبه تصمیم به خرید یا فروش آن میگیرند. مورد اولی (طبقهی متوسط) کاملا بر اساس حدس و گمان است، در حالی که مورد دومی بر مبنای ریاضیات محافظهکارانه و تجارت ایمن است.
همین امر یکی از دلایل عمدهای است که اعضای طبقه سرمایه داری در زمان سقوط بازار بسیار به ندرت دچار وحشت میشوند. در زمان بحران مالی که در سال 2007 شروع شد و تا سال 2009 ادامه داشت، میانگین صنعتی داو جونز (Dow Jones Industrial Average) از 14000 به نزدیکی 6000 افول پیدا کرد. در این مدت اخبار هر روزه داستانهایی را در مورد وارن بافت، Goldman Sachs و JP Morgan منتشر میکردند که در حال خرید هرآن چیزی بودند که در توان داشتند.
عقیده طبقه سرمایه داری را میتوان به بهترین شیوه این چنین خلاصه کرد: "بازار ممکن است صعود کند و ممکن است نزول پیدا کند، اما در همه حال میتوان کار هوشمندانهای انجام داد."
یک فرد معمولی به خودش زحمت نمیدهد قوانین مالیاتی را بخواند یا برای چند حسابدار خوب پول بدهد. این امکان وجود دارد که با یاد گرفتن قوانین تصویب شده توسط سازمان خدمات درآمد داخلی (IRS) بخش بزرگی از پول پرداختی به مالیات را بتوان پسانداز کرد؛ دانلود کردن این مدارک از وبسایت رسمی این سازمان بسیار آسان است.
تصور کنید که یکی از اعضای طبقه سرمایه داری را میشناسید که در دههی 1970 بالغ بر $10,000 در Walmart سرمایه گذاری کرده است. امروزه، آن سهام به همراه سرمایه گذاری مجدد سود سهام (Dividends Reinvested) بیش از $10,000,000 ارزش داشته و هر ساله چیزی در حدود $210,000 سود نقدی دربردارند. اگر وی میخواست بدون فروختن هیچ سهمی پول پیدا کند، احتمالا میدانست که این انتخابها را در پیش رو دارد:
اینها تنها مثالهایی برای این نکته هستند که اعضای طبقه سرمایه داری چگونه میتوانند به اهداف خود برسند، از خیریه حمایت کنند و باز هم با استفاده از دانش خود در مورد قوانین مالیاتی پول بیشتری به جیب بزنند.
طبقه متوسط اغلب رابطه غلطی با پول دارند. از زمانی که دانشجویان دانشگاه را ترک میکنند، به آنها گفته میشود که یک شغل خوب و "ایمن" به همراه سود زیاد به دست آورند، مواظب نوسانات بازار باشند و پول خود را صرف داراییهایی مانند ماشین و وسایل الکترونیکی کنند که رفته رفته ارزش خود را از دست میدهند. اما تجارت و پول برای طبقه سرمایه داری صرفا چند نشانه هستند، مدرک ملموسی که نشان میدهد که موفق شدهاند. بعضی از اعضای طبقه سرمایه داری، ترازنامه خود را به "برگهی امتیازات" تشبیه کردهاند تا بتوانند خود را با رقبا مقایسه کنند.
این رویکرد در تجارت و زندگی ریسکپذیری را آسانتر میکند و بخش زیادی از ترس شما را دور میکند، چرا که میدانید که حتی اگر پول زیادی هم از دست دهید (که مطمئنا به هر نحوی از آن اجتناب خواهید کرد)، فقط یک ایده تا بازسازی کامل دارایی خود فاصله دارید.
یک ویژگی اساسی طبقه سرمایه داری این است که آنها پول را به مانند یک کالای قابل تعویض در نظر میگیرند. این دیدگاه خود را به چند شیوه نمایان میکند:
حالا که بعضی از رازهای طبقه سرمایه داری را میدانید، دانستن بعضی از ویژگیهای اعضای متوسط این طبقه میتواند مفید باشد. طبق اطلاعات پژوهشی دولتی و خصوصی، طبقه سرمایه داری: