خیلی از افرادی که می خوان سفر کنن، به دنبال جمع کردن پول های هنگفت هستن تا در نهایت بتونن برای چند روز به یک مسافرت برن و تا ماه ها صبر کنن تا دوباره بتونن برای سفر بعدی خودشونو آماده کنن. من میخوام سفرنامه خودمو از زمانی که سفر به دور ایران با دوچرخه را شروع کردم با شما به اشتراک بذارم، بهتون بگم که میشه با هزینه کمتر به سفر رفت و زیبایی های کشور عزیزمون را دید. با چیزهایی که من تو سفرهام میگم، دیگه نیازی نیست شما برای یک سفر چند روزه، چند ماه منتظر بمونین تا پول لازم رو جمع کنین. از نظر من، راحت سفر کردن و کسب دانش بیشتر، ارزشش به مراتب بیشتره.
من به دلیل بیماری ای که دارم، تو کلاردشت زندگی میکنم، تصمیم گرفتم از شهر خودم شروع به سفر کنم و بعد به نقاط مختلف ایران برم. اولین چیزی که برای سفر نیاز داشتم دوچرخه عزیزم بود و یک کوله پشتی. کوله پشتی من یک کوله 5 لیتری بود که داخلش یک ضد آفتاب، کلاه، یک دست لباس، یک عدد صندل، یک پلیور برای شب های سرد، عینک آفتابی، یک کتاب از نویسنده مورد علاقم میچ آلبوم، صابون شستشوی صورتم، شامپو توی قوطی کوچیک، ژل ضد عفونی دست برای مواقع حساس، یک دفتر و خودکار برای نوشتن چیزهای مهم و یک فندک بود.
سعی کردم کولهم خیلی سنگین نباشه چون باید با خودم روی دوچرخه نگه میداشتم.
شب قبل از سفر این کوله رو بستم و دراز کشیدم و دائما داشتم به این فکر میکردم که چقدر برنامهای که ریختم میتونه اطلاعات جدید بهم اضافه کنه. صبح روز موعود رسید و قرار بود کلاردشت رو بگردم.
اگه بخوام اطلاعات کلی در مورد کلاردشت بدم باید بگم کلاردشت یک منطقه ست که دورتادورش رو کوه گرفته و به عنوان یک منطقه کوهستانی شناخته میشه. با این که کلاردشت شمال ایران هست ولی به خاطر کوهستانی بودنش و فاصله ای که از دریا داره، جزء مناطقی هست که آب و هوای شرجی نمیشناسه. یعنی تو هوای تابستون هم شما آب و هوای معتدل رو تجربه میکنین. همین آب و هوای کلاردشت باعث میشه که مسافران زیادی در فصل گرم تابستان سفر به این شهر را به دیگر شهرهای شمالی ترجیح دهند. مردم بومی ای که داخل کلاردشت زندگی میکنن، خیلی مهمون نوازن و اگه گذارتون به این شهر افتاد، حتما باهاشون هم صحبت شین تا مهمون نوازیشونو به چشم ببینین.
از دو طرف میتونین به کلاردشت برسین، اول از راه مرزن آباد چالوس هست و راه دیگه هم از عباس آباد. که البته توصیه میکنم راه عباس آباد رو انتخاب کنین چون خیلی قشنگ تره.
اولین جایی که برای دیدن انتخاب کردم، دریاچه ولشت بود. رفتم تا برای چندمین بار دریاچه رو ببینم چون همونطور که میدونید منظره دریاچه ولشت واقعا دیدنی هست. لازمه بدونین که این دریاچه، یکی از دریاچه های آب شیرین ایران هست. معمولا چیزهایی که در مورد یک منطقه میشنویم با چیزهایی که میبینیم تفاوت داره ولی این دریاچه به قدری زیبا است که به نظرم حتما باید از نزدیک ببینید و با دیدن چند تا عکس متوجه زیبایی این منطقه نخواهید شد.
از خونه من تا این دریاچه حدودا یک ساعت با دوچرخه راه بود. تو این دریاچه میتونین حیواناتی مثل اردک ماهی، ماهی سفید، قورباغه و انواع جلبک ها رو ببینید. میتونین قایق هم سوار شین یا از جت اسکی استفاده کنین که خب من به خاطر این که قرار نبود سفر پر هزینه ای داشته باشم، سوار نشدم. چیزی که من اینجا متوجه شدم این بود که اواخر فصل پاییز و زمستون نباید به این جا بیاین چون دمای هوا خیلی پایینه و دریاچه هم یخ زده ست ولی خب من چون تابستون رفته بودم، تقریبا داشتم بهترین هوا رو تجربه میکردم. نزدیک دریاچه سوپرمارکت و سرویس بهداشتی وجود داره که خب من چون تازه سفرمو شروع کرده بودم، نیازی نداشتم.
اگر خواستین شب بمونین، میتونین از ویلاها و سوئیت هایی که نزدیک دریاچه هست استفاده کنین یا حتی میتونین نزدیک دریاچه چادر بزنین و سفر کمپینگ رو تجربه کنین که البته باید مساعد بودن شرایط آب و هوایی هم در نظر بگیرین. اگر هم مایل باشید میتونید برای اجاره ویلا یا سوئیت در کلاردشت به شهر برگردین و یا از سایت های اجاره آنلاین ویلا مثل سایت هومسا، میزبون یا سایت شب، یک سوئیت برای اقامت کوتاه مدت رزرو کنید.منم بعد از نزدیک دو سه ساعت بودن کنار دریاچه، به راهم ادامه دادم و تصمیم گرفتم به یک دهکده معروف برم که قبلا خیلی در موردش شنیده بودم. دهکده مازیچال به خاطر منظره اقیانوس ابری که ایجاد میکنه و به خاطر اشرافش به دریای خزر معروفه.
بر اساس چیزی که تو نقشه دیده بودم، 38 کیلومتر از دریاچه ولشت تا دهکده مازیچال فاصله بود. من نزدیک به یک ساعت دوچرخه سواری کردم و البته وسط راهم یک استراحت کوتاه داشتم. به ابتدای دهکده رسیدم، واسه من که با دوچرخه اومده بودم بالا رفتن از تپه ها و دشت ها یکم سخت بود. بنابراین تصمیم گرفتم تا جایی که میتونم با دوچرخه برم و بعدش اونو یه جا غل و زنجیر کنم و برم بالاتر رو ببینم. یکی از مردم دهکده رو دیدم و براش توضیح دادم که دارم سفر میکنم و با آغوش باز قبول کرد که برای چند ساعتی دوچرخه من پیشش باشه تا برم و برگردم.
چیزی که تو این دهکده خیلی برام دوست داشتنی بود، صدای زنگوله گوسفندان و منظره زیبایی بود که ترکیبی از ابر و جنگل و کوه بود. یکم تو دهکده قدم زدم و دفترمو درآوردم تا چیزهایی که میبینم رو بنویسم. بعد از این که زیبایی های این دهکده رو دیدم تصمیم گرفتم برای ناهار یه جا رو پیدا کنم که خب موفقیت آمیز نبود و یکی از بومیانی که اون جا زندگی می کرد و منو به خاطر پرس و جوهایی که برای رستوران داشتم دیده بود، بهم یک بشقاب از غذای خودشونو دید و فهمیدم سخاوت بین مردم این دهکده یه چیز رایجه.
بعد از این که ناهار رو خوردم، تصمیم گرفتم به سمت چالوس برم و اونجا رو به عنوان مقصد بعدی سفرم انتخاب کنم.