ویرگول
ورودثبت نام
یک زن بابا
یک زن بابا
خواندن ۳ دقیقه·۲ ماه پیش

احوالات

سلام

مشغول خونه تکونی واسه روضه هستم.

کلا تو تمیزکاری مدلم اینجوریه که حتما بایدحسابی کثیف بشه بعد تمیز کنم، نمیتونم وقتی ی کم به هم ریخته است، تمیزکاری کنم.

هلاک شدم☹

میم میگه خوب این همه کار نکن.

میگم امام حسین نمیگه چه زن کثیفیه روضه میگیره خونه زندگیشو🙂

چند تا مسئله ذهنم رو درگیر کرده:

یکی اینکه واقعا پیاده روی اربعین مقدمه ظهوره یا مثلا نمونه ای از زمان ظهوره؟؟

من خیلی اهل توسل بودم خیلی دعا ثنا ذکر برای حاجت البته که اصلا برآورده نمیشه یا دیگه اینقدر دیر که حالم گرفته میشه واسه همین دیگه مسئله توسل رو گذاشتم کنار و بی خیالش شدم..

مورد دیگه اینکه من مهارت گفتگو کردن رو ندارم و این خیلی بد و آزاردهنده است.

چند روز پیش با یکی از بچه ها بحث کردم سر ی موضوع بیخودی🤨 وقتی اومدم خونه اول که خوب بود همه چیز که حرفهامو زدم و ...

ولی کم کم دچار عذاب وجدان شدم که لایق این همه خشم تو نبود و چقدر زیاده روی کردی و از این حرفا..

میخواستم پیام عذرخواهی بدم ولی منصرف شدم گفتم بذار به پای نداشتن مهارت و تازه شروع کردن و بی خیال...

الان در گفتگو با میم بهتر عمل میکنم ولی خداییش خیلی جای کار دارم با این خنده های بیخودم😀موقع صحبت کردن.

ی اخلاق میم تازگیا خیلی رفته رو مخم .اونم تک خوریشه.

مثلا چند شب پیش چیپس خریده بود اومد نشست خورد اصلا ی تعارف هم نکرد یعنی در درون من قیامتی به پا بود.

کلا فکر کنم تنهایی رو بیشتر دوست داره و ادای اهل خانواده و جمع بودن رو در میاره🤨البته این برداشت منه از رفتاراش.

مثلا تا میگم برم فلان جا سریع میگه برو ..از ی نظر خوبه ولی اینکه همیشه دک کنن تو رو حس بدی بهت دست میده.

یکی از بچه ها به مشاور همین موضوع رو گفته بود اونم جواب داده بود خوب اگه اجازه نمی‌داد خوب بود؟؟

ولی به نظرم دیگه نه تا این حد.

آدم دوست داره ی کم نازت رو بخرن و بگن نه عزیزم نرو پیشم بمون ...

اون اوایل این حس رو داشتم که فقط تو چشمش ی پرستار بچه هاشو و کلفت خونه شم..

تا بچه ها میرفتن به من می‌گفت تو آزادی هر جا دلت میخواد برو☹

خیلی حس بدی بود ، الان خوب ی کم حسم کمتر شده ولی هنوز هم دوست ندارم.

اربعین روستا حلیم می‌پزند و من میخوام تنها برم، ایشون هم میرن روستای خودش که آبیاری داره😕

امروز حسابی کار دارم باید تا وقت رفتن بیشتر کارها روانجام بدم که دیگه کار زیادی جز شستن پله ها نمونه.

آهان ی چیز دیگه هم بود روضه صبحه و دختر کلاس داره،

برا خودم صبح بهتره کارام رو انجام میدم و تمام.عصر سخته ولی همش تو ذهنمه کاش عصر میگرفتم تا اونم شرکت کنه یعنی بیشتر از شرکت کردنش نگران نوع برخورد و ناراحت شدنش هستم.

ولی امیدوارم قاطع سر تصمیمم بمونم و خیلی دو دل نشم.

کلا نظر و خوشحال شدن دیگران برام خیلی مهمه.

اگه خودم ناراحت بشم یا سختم باشه زیاد مهم نیست ولی آدمهای دیگه باید خوشحال باشن و ناراحتشون نکنم.

ای بابا از دست خودم...

التماس دعا

امام حسیناربعینروضههمسرمادرناتنی
من یک دختر مجرد دهه شصتی بودم، از حالا یک زن بابای دهه شصتی هستم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید