یک زن بابا
یک زن بابا
خواندن ۲ دقیقه·۸ ماه پیش

اینم از سالی که گذشت

سلام

روز آخر سالی بخیر

خونه ما که اینقدر به هم ریخته است که انگار نه انگار خونه ای تکونده شده و عید قراره بیاد.

صبح به میم میگم کی بریم روستا دیدن بابات ، میگه مهم نیست.

من گفتم عه چه جالب شما براتون این جور چیزها مهم نیست.

خلاصه آبجیم زنگ زد که بچه ها رفتن سفر ، دعوتی افطار شب اول عید لغو.

به میم که گفتم میگه شما که خیلی به سنت ها پایبند بودید؟؟😜😜😜

تو واقعیت با خانواده اش خوبم ولی تو ذهنم از نوع زندگی یا بعضی تفکرات و رفتارهاشون خوشم نمیاد.

واسه همین تبدیل به نشخوار فکری شده.

همش تو ذهنم به زندگیشون، به کاراشون فکر میکنم و بازخورد میدم.

خودم از این وضعیت ناراحتم و دوست ندارم.

میگم بی خیال به تو چه ولی دیگه گیر افتادم. امیدوارم امسال ذهنم راحت بشه از این نشخوارها.

ی مروری داشته باشم بر سال ۱۴۰۲👌

امسال خدا رو شکر سال خوبی بود برام، تقریبا از اون وسواس فکری نجات پیدا کردم و انشالله ادامه داشته باشه.

دو بار رفتیم مشهد که خوش گذشت.

امیرحسین از شیر خودم گرفتم.

پسرجان هم رفت پیش دبستانی، چشم باز کردم مدرسه ای شد.

وقتی ازدواج کردیم، دو سالش بود ی پسر لاغر که باباش بهش میگفت برو بغل خاله خجالت می‌کشید ولی حالا مگه میشه از بغلم بیرونش کنم. مثل چسبه😁

دو تا عروسی رفتیم دخترعمه میم و پسرخاله خودم .

عقدی پسردایی میم هم رفتیم که مامان بچه ها هم بود😂

با دوستانم هم ارتباطاتی داشتم که خوب بود.

در انجام امور خونه هم بهتر بودم، با بچه ها مخصوصا امیرحسین بیشتر پیاده روی رفتم.

کتاب کم خوندم، صوت های خوبی گوش دادم.

با وبلاگ های خوبی هم آشنا شدم.

دیگه جونم براتون بگه ی کم تنهایی ها رو تحمل کردم و کمتر رفتم این ور و اون ور. حالا واسه سال ۱۴۰۳ ی برنامه هایی دارم که تو دفترخاطراتم میخوام بنویسم ببینم چه خواهم کرد.

امیدوارم سال جدید ی سال پر از موفقیت، شادی،برکت و مهربونی و عشق باشه.💐💐

اوضاع اقتصادی هم بهتر بشه...




متاهلیمادریبرنامهسال نو
من یک دختر مجرد دهه شصتی بودم، از حالا یک زن بابای دهه شصتی هستم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید