ویرگول
ورودثبت نام
یک زن بابا
یک زن بابا
خواندن ۲ دقیقه·۴ ماه پیش

این روزهایم

سلام

خیلی وقته ننوشتم یعنی حس می کردم خوب که چی؟ نوشتن من چه سودی داره البته بگم ذهنم خیلی درگیر می‌شد ی جور نشخوار فکری دچارم...

الان بهترم

رفتم متخصص اعصاب و روان چند تا قرص داد.

یکی که تو روز باید میخوردم و خواب اور بود.

من ترسیدم بخورم به خاطر بچه ها

شب هم پروپرانول ۱۰ و ی قرص دیگه که اونم دو شبه نمی‌خورم...

فعلا که خوبم اضطرابم و البته نشخوارهام کمتر شده.

من پسوریازیس دارم خفیف ولی متاسفانه به خاطر این اضطراب الکی و لعنتی که ی مدت دچار شدم زیاد شد تو بدنم ...

الان هم دارم از پماد استفاده میکنم و ی شامپو ولی خوب ی جوریه...

چند روز که از ترس زیاد شدن بیشترش استرس داشتم .

این بیماری هم با استرس بیشتر میشه واسه همین ی کم بی خیال شدم.

امیدوارم بهتر بشه .

جلوه زشتی به پوست میده..😔

اسم میم از طرف محل کارش برا مشهد در اومده ولی خوب هنوز تاریخ دقیقش مشخص نیست.

خدا رو شکر مهمونی خواهرشوهر که تازه عقد کرده رو پریشب دادم.

به میم گفتم واسش ی هدیه بخریم دفعه اول با شوهرش میاد خونمون گفت ما ازین رسما نداریم.

دلم میخواست ی هدیه بدم ولی خوب ندادیم.

حالا ی روز میام تعریف میکنم مفصل از اتفاقات این چند مدت...

باز دوباره کانال زدم😁😁

کانال تربیت فرزند به اسم نورچشمی


آدرسش هم اینه:

https://eitaa.com/noorecheshmii


یعنی خلاصه کتابها یی که میخونم رو میذارم تا بقیه هم استفاده کنند.

میم که مثل همیشه مخالفه و میگه به جاش وقتتو با بچه ها پر کن..

ای بابا!چقدر مگه آدم حوصله و توان داره...

چند وقتیه که پسرا جنگ هاشون رو شروع کردن..😊

پسر بزرگه دائم در حال لج در آوردن کوچیکه است.

خیلی صبر می خواد.

واسه همین گاهی دچار نشخوار فکری میشم. حرفامو تو ذهنم می چرخونم

آخه میم وقتی باهاش حرف میزنی واکنش منفی نشون میده ، ی وقتایی هم میاد علیه خودت استفاده شون میکنه و سرزنش یا تحقیر میکنه.

منم حساااااااس

روز خوش💐


من یک دختر مجرد دهه شصتی بودم، از حالا یک زن بابای دهه شصتی هستم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید